-
دردت به جونم اسمون
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:39
دردت به جونم آسمون .. مرسی که بارون می باری مرسی که با قطره های خود .. شوق رسیدن میاری رسیدن قطره به زمین .. رویش گل ..در دل خاک بازم به یادم میاره .. زندگی رو .. ساده و پاک دردت به جونم آسمون .. همیشه تو با من بمون همیشه با بارش خود .. نغمه ی شادی رو بخون دردت به جونم آسمون .. مرسی که بارون می باری .. مرسی که رو...
-
فرشته عشق من سلام
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:39
میخواهم عاشق خودم شوم ... میخواهم کمی خواب نگاه خودم را ببینم و برای خودم شعر بسرایم و به خود خودم هدیه اش کنم ... می خواهم به خودم بهای بیشتری دهم .. کنیز خودم شوم .. کنیز دل خودم شوم .. می خواهم ببارم باران بوسه بر دلم .. وقتی گریه می کنم .. با خودم مهربان شوم خودم .. سرشک غم از گونه پاک کنم می خواهم عاشق خودم شوم و...
-
شوق باران
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:37
گر شوق بارانم نبود .. ترس از رعد و برق مرا می کشت ای خدایی که به آسمانت باران و به دل من تازگی دادی روزت گرچه همچو شب تاریک شده است اما صدای قطره ها که می خورند به سنگفرش کوچه ها همین صدای بی صدایشان .. گوشم را آنچنان پر کرده که رعد هم نمی تواند مرا بترساند برق هم که می زند آسمان پر بارانت به این فکر می کنم که .... به...
-
عطر زندگی
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:36
مشام جانم را پر می کنم از هر آنچه می خواهم تا نماند جایی برای استشمام ناخواسته های من پر می شوم از عطر و بوی زندگی بیزارم ز مرگ .. بیزارم از بوی کهنگی
-
سبز کن دل مرا
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:36
خدایا به قطره ها سوگند که اگر لحظه ای رها کنی دستم غرق خواهم شد در سراب زندگی به یاریم شتاب که من بدون تو هیچم بمان کنار من تا لذت ببرم از نوای بارانت بدون تو و لطفت هر قطره پتک می شود و می کوبد بر سر دل به یاریم شتاب خدای من بی بهار نکن دلم دلم جوانه می خواهد سبز کن دل مرا
-
بهار در راهه
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 15:35
به دلم می گویم .. که بهار در راه هست که تو باز با چلچله ها می خوانی که تو باز سبز شوی در باران به دلم می گویم .. که شود حال تو خوش .. به دلم می گویم ... شب هم که گذشت پس لبخند بزن شاید خورشید امروز .. جور دیگر تابید
-
شاید تمام شدم امشب
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:13
امشب به زیر بارانها .. می چکید از سر انگشت احساسم .. حس ناب عاشقی ... و من مست از هوای عاشقی بودم چه بی پروا رو به آسمان کردم و چه بی صدا فریاد زدم در خود امشب به زیر بارانها .. می چکید از نگاه من زلال اشک لبریز بود این دلم سر می رفت از دلم تمامی بود و نبود آن شاید تمام شدم امشب شاید حرام شد همه ی احساسم شاید آنقدر سر...
-
خدای من
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:13
خدای من .. تویی تنها پناه من تو می دانی که کنج غم چه تنهایم تو می دانی که من در آغاز بهارانت چه سان اسیر دست غمهایم خدای من .. تویی شریک لحظه های من بمان اینک کنار من که من بی تو خیلی بیچارم بمان تا چاره ای برای نا چاره هام باشی
-
طوفان دل من
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:12
طوفان برد تمام آرزوهایم ... به من فهماند این طوفان که بی اندازه تنهایم از این دریای طوفانی بسی دلگیر و دلسردم نمی دانم کجا .. و کی .. به دل هم من جفا کردم ببخش ای دل .. ببخش من را .. که دستت را رها کردم ببخش ای دل .. ببخش من را .. ندانسته خطا کردم
-
ارزو هایم
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:12
آرزوهایم ..حباب های نازکی هستند .. اسیر باد کاش از بین نروند و بمانند کنار من شاید روزی رسیدم به تک تک آنها گرچه شک دارم !!!!! یکبار هم که شده .. کاشکی را می کارم در زمین دلم .. یک وقت هم دیدی که سبز شد ... کسی چه می داند !!!!
-
مرا در قطره ها ببین
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:12
هر وقت دلت برای دلم تنگ شد .... مرا در قطره ها ببین .. چون که هر ذره ی دلم .. دل سپرده است به قطره های زلال آب هر بار که خیره می شوی به روی قطره ای .. می فهمد دلم .. لبخند می زند دلم به روی تو حتی اگر که تو نبینی خنده ی دلم
-
باز باران
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:11
باز باران به داد من رسیده است .. باز آسمانِ پر از بغض و رعد و برق همصدای دلِ پر از فریاد .. اما ساکتم شدست خسته از سکوت .. خسته از هر چه شب که در دل من است خسته از ثانیه هایی که نمی دانم چرا تمام نمی شوند گوش می دهم به صدای رعد .. صدایی که دلم می ترسیده همیشه از آن آسمان هم طوفانی شده است .. او هم دلش گرفته و خشمش را...
-
کجا گم کنم دلم؟
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:11
می خواهم گم شوم در سایه های شب ... آنجا که دستِ هیچ غمی به من نرسد اما ..... چه کنم .... که دلم می ترسد .... از شب و از سایه های بلندِ آن بر دیوارهای شهر ... پس من کجا گم کنم دلم ؟؟ دل من می خواهد گم شود .. کجا ؟؟؟ کاش می دانستم
-
خدایا
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 10:10
خدایا .. تو می بینی .. تو می فهمی مرا و تو حلال مشکلاتمی .. به درگاهت پناه آورده ام امشب ... بگیر دستانِ محتاجم .. بخوان از نور چشمانم همه حرفهای دل خستم .. که من با هزار امید به درگاهت دخیل بستم ..
-
گاهی جه بجگانه دلم بیتاب می شود
شنبه 12 آذرماه سال 1390 09:02
در من کودکی ... چشم به آسمان دارد و نگاهِ خود را بر نگاهِ ابرها دوخته است ابرهایی که لبالب از بارانند و لبریز از فریاد ... در من کودکی آهسته زیرِ لب می خواند سرودِ هستیِ خودش ( یکی بود ... یکی نبود ) همان قصه ی همیشگی که خواب می کند همه را و کودک دل من .. نمی داند که چرا .. همیشه بیدار است شاید .. چشم انتظارِ یک...
-
مرسی ای خدای لحظه ها .. امروز مرا خدای لحظه های لطیف دلم کردی
شنبه 12 آذرماه سال 1390 09:00
امروز دلتنگی از من و دلم دور بود .... بی هیچ دلیلِ مشخصی شاید .... گامهایم را بلندتر بر می داشتم .... نفسهایم را عمیق تر می کشیدم ... و تمامِ مدت .. لبخندی در گوشه ی لبانم بود .... امروز حسِ عاشقی داشتم ... نگاهم عمیق تر شده بود ... گوشهایم دقیق تر می شنیدند صدای پرندگانِ خوش نوایِ پائیزی را و من خنکایِ برگِ شبنم...
-
طوفان در راه است/ لذت ببر از آرامش/ شاید در لحظه ای هیچ چیز نمان
شنبه 12 آذرماه سال 1390 08:57
روز است و نگاهی تازه .... خدا می داند که گاهی چقدر دلم خواسته زمان را متوقف کنم .. آنجا که لبخندم عمیق و احساسم سرشار از حسِ زندگیست آنجا که کنارِ برکه ی احساسم نشسته ام .. همانجا که نسیمی هم هست .. و یادی و خاطره ای ... گاه چقدر دلم می خواهد زمان بایستد و من با آنکه دوستش دارم بمانم ... زندگی جدایمان نکند ... سرنوشت...
-
مرا ببخش
شنبه 12 آذرماه سال 1390 08:56
خدایا مرا ببخش .. برای تمام حماقتهایی که داشته ام ... برای تمام آنچه نبود و من فکر می کردم که هست ... برای تمام آنچه بود و من ندیدمش .... خدایا مرا ببخش .. که اینچنین خود را به پوچی کشاندم عاقبت ... مرا ببخش اگر که من .. روحِ پاکی که تو به من هدیه داده بودی یه روز به منجلابِ نیستی کشانده ام ... خدایا .. مرا ببخش .....
-
سلام آسمان
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 11:00
خیره در نگاه آسمان ... ثانیه های غارتگر را می شمرم که چگونه جوانیِ مرا میسپرند به دستِ باد و من در هیاهوی زندگی .. چه آرام ... آرمیده ام و چه بی صدا ... در سکوتِ خویش تمام می شود دلم و من چه بی صدا ... می گریم در درونِ خود و چه بی صدا ... می شکند دلم به زیرِ پایِ لحظه ها و من چه بی صدا ... خیره می شوم در نگاهِ آسمان...
-
دلم برای نگاه کودکی ام تنگ است
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 11:00
عاشقم به نگاهِ کودکی که در نگاه خود .. همه چیز رنگ سادگی دارد عاشقم به حس و حالِ کودکی که غمهایش را با اشک و شادیهایش را با خنده های طولانی فریاد می زند مدام و سکوت برایِ او نشانه ی خشم است و نمی ترسد از اینکه زار بزند گاهی و غمهایش را ببارد بر سر و رویِ زمین و زمان و نمی هراسد از قهقهه اش و با خشمش نمی جنگد فرو نمی...
-
خدایا....
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 11:00
خدایا .. سایه ای به من نشان بده ... سایه ای که بتوان کنارِ آن ... بی هیچ دغدغه غنود سایه ای به من نشان بده ... سایه ای که بتوان گریست کنارِ آن ... سایه ای که بتوان کنارِ آن از دستِ زندگی لحظه ای گریخت خدایا ... در کویرِ دلم ببار دلی که بارانش .. بغضی در گلوست خدایا ... بغضم را ببار .... دلم تشنه است ... گریه می خواهد...
-
حسی به نام اشک
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 10:59
گوشه ای از حیاطِ ذهنِ خود نشسته ام پر از بغضی که باران نمی شود سعی می کنم فکرای قشنگ بکنم اما فکرم هزار جاست و جمع نمی شود و من در آستانه ی حسی نشسته ام به نامِ اشک ..... در جایی که ..... اشک هم ..... قرارِ دلِ بیقرارِ من نمی شود
-
می شود .. در هوایی به نام بغض نفس کشید .. می شود .. حتم دارم که
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 10:58
در کوچ کبوتران احساس از دلم ... چه تنها ماندم آنجا که پر کشیدند یک به یک از قلب من آنجا که رفتند از ترسِ زمهریرِ دل رفتند تا که قلبِ گرم تری را جستجو کنند در سرزمین قلبِ من دگر نبود هیچ آب یا که دانه ای رفتند این کبوتران .. تا فکرِ آشیانه ی دگر کنند وای .. از من و دلم .. که آشیانه اش به یکباره از هر حسی تهی شده .. وای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 10:57
آنقدر نگاه می کنم به آسمان .... آنقدر دعا می کنم زِ عمقِ جان .... آنقدر دلداری می دهم به دل ... تا گره از کارِ بسته ی این دلِ خسته باز کنم .... تا رود صدایِ من تا ستاره ها ... تا به اوجِ شب .. تا به نورِ ماه ... تا که شاید کمی بیشتر بتابند بر شبِ دلم ... تا که شاید دلم دوباره هوایِ .. هوایی تازه تر کند
-
من خوشبخت ترین هستم ..
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:10
گاهی کودکانه می خَزَم در خودم آنجا که دستِ هیچکس به من نمی رسد آنجا که جز خودم .. خودِ خودم هیچکس دل نمی دهد به دلم گاهی چه کودکانه پناه می برم به خلوتی خلوتی چنان خالی .. که صدای نفسهایم هم در آن می ترساند مرا و من چه کودکانه .. فرو می روم در خود و من چه بیقرار گریه می کنم و من چه راحت سبک می کنم دلم بی ترس از نگاهِ...
-
یکجا .. یک نفر غمگین است
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:09
یک جا یک نفر غمگین است .. و من هیچ ندارم برایِ شادمانیِ دلش .. خدایا شبت سرد است .. کاری کن .. کاش گاهی می شد خواند .. هر آنچه در ضمیر مردم حک شده است شاید اگر می شد خواند .. حرفهایِ دلِ هم رو دیگر اینقدر دور نمی شدیم از هم یا در بعضی جاها .. به اشتباه نزدیک نمی شدیم به یکدیگر کاش گاهی می شد خواند .. نگاهِ آدمها را...
-
دلم را می نوازم آرام آرام
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:08
گاه می بندم دو چشمم را به رویِ تمامِ هراسهای خویش و در این ندیدن است .. که دلم را می نوازم آرام آرام و لبریز می شود جامِ دلم از شراب کهنه ای که مستی اش مدام است و صبحش بی خُمار گاه چه سر خوشم با نوایِ سازِ خویش نوایی که جز خودم هیچکس به آن گوش نمی دهد صدایی که تا نفس می کشم .. در سینه ی من است و من می خوانم .. تمامِ...
-
خدایا باران می خواهم باز
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:07
تمام ابرهای دنیا هم که ببارند بر سرم تشنه تر می شود دلم انگار خدایا مگیر از من و دلم قطره هایت را کمی باران می خواهم
-
ببار بر من و دلم
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:06
بارانِ قطره ها .. در دل لحظه هایِ شب جاریست کاش ... دلم .. این دلِ شب زده ی بارانی تطهیر شود .. ببار بر من ای باران و بشوی از دلم ... غباری را که تک تکِ اشتباهاتم بر دل نشانده اند
-
عاشقم .. عاشق یک نگاه گرم و طولانی .. در این هوای سرد و بارانی
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 14:05
عاشق نگاهی هستم که حرف می زند با نگاهِ من نگاهی که الفبایِ عاشقی دارد نگاهی که پشتِ پلکِ صاحبش بیقرارِ خیره شدن به نگاهِ من است و من دوست دارم این نگاهِ عاشق را که وقتی حرف کم می آورد از لبخندش کمک می گیرد و دستانی که عاشق و گرمند خدا می داند که چقدر عاشقِ این نگاهِ عاشقم عاشقِ لبانی که می خندند عاشقِ دستانی که نوازش...