حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

سلام .. زندگی .. سلام به لحظه هایِ شتابانَت .. سلام به گلِ گلزار

               

 

سلام .. ( زندگی )

سلام .. به هر آنچه که در دلت داری

برایِ دلم .. امروز ..بگو  چه می آری؟؟

دیروز را همانجا گذاشتم .. به رویِ طاقچه یِ دیروز

اینک به من بگو  ..

امروزم را ... تو ...   چگونه می خواهی ؟؟

عمری نظاره گرِ افسوسِ دیگران بودم ..

تو که دلِ مرا .. پُر از غم و آه .. نمی خواهی؟؟

امروز برایِ دلم .. کمی خنده می خواهم ..

بگو .. بگو که تو هم .. برایِ دلم .. خنده می خواهی

قطره را چه باک از سیلِ سرنوشت .. چون که عاقبت به اصلِ خویش .. با

     

 

من که قطره ای از دریایِ بیکرانِ  هستی ام

همیشه رو به  زوال و در مسیرِ نیستی ام

ذهنم را خسته یِ غمها نخواهم کرد

نه فکرِ زیاد و کم .. نه فکرِ کاستی ام

دل به دلِ بهار باید داد .... تا رود هر چه خستگی .. بر باد ..

             

 

عاشقم به نسیم ..

به چمن .. به سبزه و گل ..

به نوایِ دلپذیرِ پرنده و بلبل  ...

عاشقم به سکوتِ نیم روزی ...

به دلی که دل به دلش تا همیشه می دوزی ...

عاشقم به ترنمِ دلگشایِ برکه و رود ..

عاشقم به هر چه شعر عاشقانه .. یا که سرود ..

دلم را می سپارم به بهارِ رنگارنگ ..

تا نگیرد دلم .. تا نگردد تَنگ ..

 

امروز .. به حالِ خودم .. رهایم کن .. امروز می خواهد تنبلی کند دل

 

صبر کن زندگی ... آهسته تر برو ...

من به دنبالت روانه ام ..

آهسته .. بی شتاب ..

در پِیِ .. آرامشی .. جاودانه ام ..

آهسته تر برو .. در شتاب پایِ دلم بَسی خسته می شود

بگذار گاهی .. با بالِ خیالِ دلم .. به سویت رهسپار شوم

تا ببارم .. همه یِ هستیِ خود

همه یِ شور .. یا که  مستیِ خود

و سبک کنم .. اَبرَکِ دلِ تا همیشه عاشقم

سبک که شد .. باز هم به دنبالت روانه میشوم

اما یک امروز را .. کمی آهسته تر برو .. امروز دلم .. تنبلی می خواهد

امروز از این همه شتابِ تو .. خسته می شود دلم

یک امروز را .. ای زندگی .. کمی آهسته تر برو

بگذار کمی کودکی کند دلم ..

بگذار کمی نا غافلی کند دلم ..

یک امروز بگذار .. تنبلی کند دلم ..

یک امروز بگذار .. خستگی در کند دلم ..

دوباره به سویت روان خواهم شد ..

امروز .. به حالِ خودم رهایم کن

گاهی قشنگتر نگاه کن به خودت .. به افکارت .. تا که شاید باز شود د

   

 

خوب است .. گاهی .. فرو روم در خود

شاید سر از مَنِ دیگری در آوردم

                                     

 

بگذار لَختی رها شوم .. در هوایی لبالب از امید

تا فارغ شوم از ... دردی که دیده دید .. یا  که گوشِ دلم شنید

بگذار لَختی نگاهِ دل پُر شود از تصویرِ آسمان

تا که شاید به دیدنِ آبیِ یک دستش .. دوباره دلم خندید

بگذار یک دَم .. گوشم  خالی از هر صدایی شود

تا که شاید دوباره نغمه هایِ پرندگان بِشنید

بگذار ثانیه ای .. فقط .. ثانیه ای .. تُهی شوم

از هر آنچه که دیده دید و به دیدنش .. دلم رنجید

خدایا .. دوباره چشم به آسمانِ بیکرانت دارم

شاید که باشد آن روزی که دلم ..

به بینهایتِ آسمانِ بیکرانِ تو بِرِسید

 

( شانه هایم خستَست .. خسته از خستگیا.. خسته از یک عمر وابستگیا

اما دلِ من می گوید .. باز هم بر دوش بکش .. غم ِ دلبستگیا )

                                                              

ارزوی مرگ دارم امشب ارزو دارم بیاید عجلم امشب


بس نیست انقدر سختی کشیدم بس نیست انقدر درد


بی کسی کشیدم بس نیست انقدر سوختم و ساختم


خواستم از سنگ شوم اما نشد گرچه من سنگم شوم

       عاشق سنگها میشوم

خرد شده ام

     Photo-Skin_ir-Gr3.jpg

آنقدر خرد شده ام که


خرده هایم هم دیگر هیچ پایی را نمی آزارد…

                 یادگار توست

              آن شاخه گل سرخی

                 که هرگز

                        در گلدان

                  نکاشتی.

رخ نما بهر نگاهم که مرا طاقت تنهایی نیست

دل سپار بر دل عصیان که مرا طاقت رسوایی نیست

کنج میخانه شب و روزم شده نام تو باز

کن صدایم که در این میکده چو من شیدایی نیست

تار و پود دلم اینک شده غرق نیاز تو دوست

دست من گیر تو امروز که دگر فردایی نیست

یاد تو در دل من چو خون جاری گشت

همه اشکال فلک دیدم و چون تو مرا ماهی نیست

رخ نما بهر نگاهم که اینک محتاج نگهم

سجده بر نام تو دارم و دگر مرا امایی نیست

هر زمان نام تو خواندم دلم آرام گرفت

گرمتر از خانه پر مهر تو مرا جایی نیست

دل ما خانه عشق است تو بیا به مهمانی ما

باده ومی مهیاست ولی ساقی نیست

بیا تا باده بنوشیم و نشینیم بر مرکب عشق

ساقیا چو امشب گذرد دگر عمری باقی نیست

 

love you

خسته بر راهت رسیدم جام عشق راسرکشیدم

در کمان ابروانت

عشق را من جمله دیدم

درتمام عاشقان من جز تو معشوقی ندیدم

درپس آن خنده هایت

نور دیدم فهم دیدم

در نگاه گل فشانت طعم دنیا را چشیدم

و انگه آن چشمان ندیدم

زندگی را تیره دیدم

گر خم ابرو بدیدم دل ازین دنیا بریدم

من در آن رخسار زیبا

از لبانت بوسه چیدم

من در این دنیا برایت چه ستم هایی کشیدم.......

من آنقدر دوستت دارم که اگر از پریشانی یک لحظه دوست داشتنم آگاه بودی

تمام لحظه های عمرت برایم می گریستی ...

خـــــــــدایا حواســـــت هســــــــت؟؟؟

صدای هـــق هق گریه هام...

از هـــــمون گلویی میاد که...

تو از رگـــــش به من نـــــزدیک تری...

گاهی ندانسته از یه نفر...

بُــتی درست میکنی...

آنقدر بزرگ...

که از دست ابراهیم نیز کاری برنمی آید...

نگاه خانه خرابت را

                     از چشمهایم دریغ نکن

                                        ویران می‌شود تمام زندگیم

منوی کافه را هزار بار زیر و رو کرده ام.....

هرچه فکر می کنم نمیدانم چرا......

دلم آغوش تو را می خواهد...

و بس!!

تاریکی لمس توست

لمس حرف های گفته و ناگفته شبانه ات

لمس عطر نجواهای عاشقانه ات

لمس غرق شدن در بوسه های ترانه ات

لمس آغوش پر بهانه ات

لمس بوسه های تو ..

 

 

فصل عریان عشق...

اگر یک سال چهار فصل دارد ، اگر یک سال زمستانی دارد ، تابستانی دارد !

بهار من که گذشت ، همه فصل هایم به رنگ خزان است !

رنگ بهار را از یاد برده ام ، تو رفتی و تا به امروز شکوفه ای در زندگی ام ندیده ام..

تو رفتی و طوفان جدایی آمد و خاطره های سبز زندگی ام را با خود برد ....

کجاست حتی یک برگ از آن خاطره های سبز؟

تو رفتی و فصل سرد وجودم آمد، فصلی عریان ، گونه ای پریشان ، چشمی گریان!

اگر در قلبم تنها تو را دارم ، هنوز هم باور دارم که باز هم تو را دارم ،اما من دیگر تو را در

کنارم ندارم!

فصل عریان زندگی آمد ، فصلی که دیگر رنگ امید در آن نیست !

شاید رنگ زرد نا امیدی ، یا رنگ سیاه تنهایی به چشم بیاید!

به امید شکفتن غنچه ای در تنها گلدان باغچه قلبم نشستم اما افسوس که باران عشق

نیامد و آن شاخه نیز خشک شد !

اگرچه این فصل ها بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست اما همچنان همه فصلها برایم

زیباست زیرا هنوز عشق تو در دلم زنده است و با عشق تو زندگی میکنم!

اگرچه رفتی و مرا با کوله باری از غم و غصه تنها گذاشتی اما هنوز به انتظار بهار

نشسته ام ، بهاری که دیدن آن برایم یک رویاست

شاید در این فصلها ، فصل سبز عشق فرا برسد ، شاید تا ابد نیز این فصلها همه یک

رنگ به همین رنگ ، رنگ نا امیدی ، رنگ جدایی باقی بماند

فصل عریان عشق ، فصل غم انگیز سالیست که تو را هنگام دیدار آخر در میان سیل

اشکهایم میدیدم!

هنوز چهره خیس تو در چشمانم نقش بسته است ، هنوز دستهای گرم تو درون

دستهایم یخ زده است !

شاید این اولین و آخرین فصل عشق باشد

ساعتها یک ساعت به عقب کشیده میشود، امروز نیز بی تو همان فصل عریان دیروز

است !

                   

 

هیچ چیز بدتر از این نیست که فکر کنی در دلی جا داری

و بعد به یکباره ..

احساس کنی که حتی سر سوزنی از آن دل به تو تعلق نداشته است ..

هیچ چیز بدتر از این نیست که به تو و دلت بگن ..

 از همون راهی که اومدی برگرد ..

 این دل مال تو نیست ..

 و تو .. می مانی بینِ راه ..

 با دلی که نمی دانی با احساسِ تعلیقی که به جای تعلق نشسته است در آن ..

چه باید بکنی ...

باید که دلت را جدا سازی ..

 از دلی که دلت را اصلا نمی خواهد ..

باید پا به رویِ حسِ دلِ خود بُگذاری ..

 و باز هم همان حکایتِ همیشگیست ..

تو می مانی و دلی که گویی دستِ سرنوشت ..

 تا ابد مُهرِ تنهایی را بر پیشانیش نوشت ..

 

                   

 

در عمقِ شب ... آنجا که ستاره ها ... تا همیشه تنهایند

آنجا که دستِ هیچ بشری به آن نمی رسد ...

جاییست لبریز از سکوتِ دل ..

سکوتی که لبالب از فریادهایِ دلِ بیقرارِ شب زده است ...

جایی در شب .. شمعِ یادی .. تا همیشه روشن است ...

یادی که می گیرد از دل ... همه یِ غمها را ...

یادی سرشار از یک حسِ قشنگ ..

که به تو می گوید ... زیبا شده ای ...

به تو می گوید .. که .. نگو ... اسیرِ غمها شده ای ...

جایی در عمقِ شب ... می نشینم کنارِ آسمان ...

و تا خودِ صبح .. با ستاره هایِ بختِ خویش ..

در سکوتی تمام گفتگو خواهم کرد ..

                 

 

سلام زندگی .. سلام به حسِ جاریِ امروزت

سلام به ذره ذره یِ هوایِ تو .. به نغمه هایِ شادِ تو

سلام زندگی .. سلام به زلالِ برکه هات

سلام به آوازِ پرنده هات ..

سلام به آسمانِ تو ..

 

 

بس است بیتابی ... کمی آرام بگیر ای دل

با بیقراریِ دلت ... نساز و نسوز

هیچکس .. در کنارِ بیتابیّت نمی ماند

و تو در تنهایی .. غمگین تر می شوی

آدمها ..

هیچوقت بیقراریِ دلت را تاب نمی آورند

بسکه هر کدام .. بیقرارتر از دلِ تواَند

کمی آرام بگیر ای دل

تا مایه یِ آرامشان باشی

تا که حس کنی .. آن احساسی را می دهی به دلشان

که همیشه آرزویت بود

حتی اگر که تا ابد .. خودت .. در حسرتِ قطره ای از آن باشی

کمی آرام بگیر ای دل ..

بنگر به حسِ جاری شده در روز

بنگر به آسمانِ نیلی رنگ

بنگر به لحظه لحظه یِ امروز

و بشنو صدایِ پایِ ثانیه هایی که منتظرِ قدومِ تواّند

قدمهایت را آرام .. بردار

با لبی لبالب از لبخند

شاید کسی از کنارِ لبخندت

با لبخند رد بشود

شاید کسی با لبخندت

روزش .. روزِ بهتری بشود

تا تو هم خوشحال شوی از شکوهِ این لبخند

آرام باش دلم .. بشنو نوایِ پرنده را

در گوشت آهسته می گوید

فرشته .. تباه نکن دل را

          

 

تنها کوچه ها می فهمند .. طعمِ تنهاییِ دلم

وقتی که بی هدف .. پرسه می زنم در میانشان

                                 

 

من باشم ..  تو باشی .. دستِ مهربانِ تو هم باشد

همه یِ ابرهایِ عالم را بگو .. تا ابد ببارند بر من

که چترِ حمایتت .. جان پناهِ همیشه یِ من است

و دیگر هیچ هراسی .. راه نمی دهم در خود

نه در طوفانِ دلم غرق می شوم ..

نه در کویرِ آن  گُم خواهم شد ..

چون که  تو ..

 با .. من ..

 در من ..

 و همراهِ همیشه یِ منی ..

و ایمان دارم که تو ..

 همانی هستی که در دلم ..

 لذتِ لبخند می ریزی ...

تو ...

همانی هستی که بر دلم ..

شوقِ زندگی می پاشی ...

تا تک تکِ یاخته هایِ من ..

زندگی را عمیق تر .. نفس بکشند ..

تا ببارم با باران ..

بخندم با خورشید ..

بخوانم با گنجیشک ..

و برقصم با نسیمِ بهارانت ..

مرسی از تو ..  ای خدایِ دلم ..

مرسی از خدائیت ..





میخواهم عاشق خودم شوم ...

میخواهم کمی خواب نگاه خودم را ببینم و

برای خودم شعر بسرایم و به خود خودم هدیه اش کنم ...

می خواهم به خودم بهای بیشتری دهم ..

کنیز خودم شوم .. کنیز دل خودم شوم ..

می خواهم ببارم باران بوسه  بر دلم ..

وقتی گریه می کنم .. با خودم مهربان شوم

خودم .. سرشک غم از گونه پاک کنم

می خواهم عاشق خودم شوم

و خیره در نگاه خود به روی دلم لبخند عاشقی زنم ..

و بلند خودم را صدا زنم ..

فرشته سلام

فرشته از حال خود بگو

فرشته  حالت همیشه خوش عزیز من

فرشته غم از نگاه تو به دور

فرشته کمی بخند

فقط به خاطر من و دلم

فرشته عشق من .. کمی بخند

تو زنده ای هنوز گلم

نومید نشی یه وقت

من با تو ام همیشه تا ابد

تا آن زمان که نفس به سینه هست با تو ام

هیس!فریاد نزن.قیل مکن .قال مکن.اینجا زنی در میانِ خوابهایش گم شد

    

 

صبر کن .. قطارِ خواب .. من هم مسافرم

صبر کن .. مرا .. به شهرِ قصه ها ببر

من در شهرِ قصه هایِ تو

تا همیشه دلخوشم

در شهرِ قصه هایِ تو

من .. آه نمی کشم

اینجا هوایِ تنفسم ..

سنگین شده است ..

بگذار در هوایِ قصه هایِ قشنگِ تو ..

تا همیشه نفس کشم ...

به یادتم  ، به یادم باش

یادت باشد یک نفر هست که شب و روز دعایش این است
زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی،
به سلامت باشی و دلت همواره،
محو شادی و تبسم باشد.
یک نفرهست که با تو به خداوند جهان نزدیک است  
و به یادت هر صبح، گونه ی سبز  اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد
 و  دعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه ی خورشید شوی
 و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی.
 

             

 

آرام بگیر .. تو ای ( آسمانِ بهار ) .. چقدر می غرد این دلت

مگر نمی دانی که من می ترسم از رعد و برقِ تو

مگر نمی دانی که من از طوفانِ دلت .. همیشه بیمناکم

و اگر عشقِ به بارانِ دلت نبود ..

مرا ترس از رعد و برقِ تو می کُشت ..

آرام تر .. ای ( أسمان ) .. نَم نّمَک ببار

گنجیشک ها .. هراسان شده اند

مگذار آب در دلهایِ کوچکشان .. تکان بخورد

آرامشم را به هم نزن لطفا

بگذار آرام بمانم من

        

 

زیباست دلی که تو .. ماهِ شبش باشی

زیباست دلی که تو .. قطره قطره اش  باشی  

زیباست شبی .. که تو .. سکوتش باشی

زیباست .. لبی که تو .. خنده اش باشی

                            

 

در امتدادِ شب .. در میانِ سکوتِ ستارگان و به زیر نور ماه..

خود را می سپرم  به دستِ شعله هایِ سرکشِ دلم

تا داغ شوم  از هُرمِ دلپذیرِشان

تا فراموش کنم همه سرما

تا بسوزانم در آتشِ دلم .. همه غمها

تا برقصم با رقصِ شعله هایِ دلم

تا لبریز کنم دلم .. از شرارِ این گرما

 

امروز را با افکارِ تازه ای شروع خواهم کرد

و احساساتِ کهنه ای که تا همیشه دوستشان دارم

امروز تکراری دوباره خواهم داشت از عشقِ دلم

و آغازی جدید از اندیشه هایِ نو

امروز حتما تازه تر خواهم شد

و دور خواهم بود

از هر آنچه که خسته می کند مرا

و گلویم را به بغض و نگاهم را به اشک می کشاند باز

امروز روز دیگری .. و من .. مجنون  دیگری هستم

           

 

شاید .. که باید .. دل نبست به رهگذر ..

شاید .. که باید .. تا همیشه تنها بود ..

شاید .. که باید .. نگاه هم نکرد به هم ..

نادیده .. عبور کرد از کنارِ هم ..

وقتی که راهها .. با هم یکی نمی شوند  ..

وقتی که رهگذر .. کارش عبور از دلِ توست