حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

....

 در سرم  می پیچد شب همه شب

 آهنگ صدایی که مرا خواند به نام

 و دلم را بربود

1



نمیدانم، شب ها من شاعر میشوم، و تورا غزل باران میکنم،

یا تو بهانه میشوی، و من غزل غزل میبارم

زندگی ....

 

زندگی اجبار قشنگیست ..

هرچند که گاهی از غصه ..

 به لب رسد این جان خسته مان

....


وقتی چشمی نگاهت نمی کند ...

 وقتی هیچکس نگرانِ دلِ تو نیست ..

 وقتی هیچ گوشی نمی شنود صدایِ تو را  .....

و هیچ نگاهی به راهت به انتظار نمانده است ..

 حس می کنی که تنهایی .. خیلی هم تنها .........

و این حس مطمئنا حس خوبی نیست ..

 ولی از این حس بدتر این است که پر از فریاد باشی ..

 اما  ... سکوت کنی ..

از ترس دیده شدن ..

 از ترس اینکه چشمی که نگران توست در همه حال  ...

غمگین شود .....

یا خاطر دلی که دوستش می داری را آزرده کنی ..

 می ترسی مبادا گوشی را که همیشه منتظر شنیدن خنده های توست ...

تا لب او هم  به خنده وا شود ..

غصه دار کنی ...

 آنجاست که مثل ابر .. پر از بغض می شوی ...

و بی صدا در خودت گریه می کنی ..

 دلت می خواهد همچو رعد فریاد بزنی ..

و با برقت بسوزانی همه ی غمها را..

اما به جای آن .. باز هم لبخند می زنی ..

 چرا که خاکِ تشنه منتظر است ..

 چرا که نگاهی نگرانِ تو ..

 رو به تو نموده و می پاید تو  و حرکات ِ تو ..

 و تو ... بغضت را فرو می دهی ...

 سکوت می کنی دوباره  ....

و لبخند زنان .. نرم نرمک می باری به روی تشنگیِ دشت ..

 تا که شاید هوایِ دلِ او تازه کنی  .......

تا که شاید از خنده ی دشت ... خودت هم تازه شوی ...

در دلت آهِ عمیقیست که به تو می گوید:

تو چقدر تنهایی ..

 وقتی هیچکس نیست می نالی که خدایا من چقدر تنهایم ..

 وقتی هم که کسی هست  و تو تنها نیستی ...

 باز هم می نالی که وای پس من غمهایم را کجا فریاد کنم

 که دلی را نگرانِ غم و دردم نکنم

آه از آهی که فریاد نشود ..

 آه از آهی که در دل تا همیشه زندانیست ..

آه از دلتنگی دمِ غروب ....

 آه از من و دلم .. که گاهی اینچنین دیوانه می شود

بیشتر دوستت دارم باران .. وقتی به دلداریِ دلِ زمین می آیی .. وقتی که من در کنارِ قطره قطره یِ دلِ تو


باران ؟ 

میدانی که چقدر مهربان هستی؟

آنقدر مهربانی که ..

وقتی آسمان همه خشمش را با رعد و برقهایِ مهیب  فریاد میکند ..

به دلداریِ زمین می آیی ..

بی سبب نیست که (ابر) ... چنین عاشقِ توست ..

و یا اینکه زمین ... اینقدر واله یِ توست ..

تو مهربانی باران ..

تو مهربانی و دلِ من هم ... چون ابر ...

تا همیشه  دلبسته یِ قطره قطره یِ توست ...

قطره هایی که لبریز میکند مرا از حسی نرم و سبک ...

درست حسی که به ابر ..بعدِ بارش میدی ...

دوستت دارم باران ... آخر تو .. همیشه به دادِ دلِ من می آیی ...

دوستت دارم باران و تو بدان ..تا که هستم و آسمانی برایم هست ...

در دلم تو عاشقانه میپایی ..

....



من یاد گرفته ام ..

که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را

یاد گرفته ام ..

که بگذرم از کنارِ اشک ..

و قوی سازم دل را ..

می دانم که ..

هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ...

منکرِ غم .. نخواهم شد

اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد

و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز

این من هستم که باید خود را تطبیق دهم با آن

خدایا .. کنارم باش

تا در کنار تو .. احساسِ قدرت کند دلم

.....

 

 

برای یک تشنه ... گاهی یک قطره ... یک دریاست ..

برای یک خسته ... گاه یک لبخند .. تمامِ معنیِ دنیاست ..

برای یک دلِ غمگین .. گاه یک عشق .. امیدِ فرداهاست .