حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

رفتن تو

                    

چشمای تو

 

 

گاه گاهی که دلم میگیرد

قلمم را بر میدارم و بر روی کاغذ سفیدم حرفهای را می نویسم که به هم دهن کجی می کنند و میخندند

و...گاهی آنقدر از غم می نویسم که به وضوح می بینم اشک کلمات را که برای خاطر دل من می گریند

خلاصه هر وقت ذوقی برای نوشتن در من بیداد می کند ،کارم می شود بازی کردن با کلمات

آنقدر می نویسم که کلمات از من خسته می شوند

می نویسم از دروغ،از بی شرمی،از خیانت

و شاید هم ...!!!

از عشق،از صداقت و از یکرنگی

به هر حال خوب یا بد هر چه که هست می نویسم

می نویسم می نویسم و می نویسم تا بالاخره به خوابی عمیق توام با آرامش فرو میروم

و چه زیباست صبح دل انگیز آن شب دل نوشته هایم...

پس دوست خوبم بنویس

برای رهایی از غم و رسیدن به آرامش همیشه بنویس

دل نوشته

 

 

در زیر  این آسمان  ، این انتظار چیست که روح را بیتاب خویش کرده است !

در تاریخ این عطش چیست که هرگز در روح های سیراب فرو نمی نشیند؟

روح های مهاجر چرا آرام نمی گیرند؟

عشق و عصیان دلهای بزرگ را چرا رها نمی کند ؟

بانگ آب خاطره ی دور کدام زندگی ، کدام آبادی را در ما بیدار می کند ؟

دل های بزرگ و احساس های بلند عشق هایی زیبا و پر شکوه می آفرینند .

عشق هایی که جان دادن در کنارش آرزویی شور انگیز است

اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟

این عشق ها همواره در فضای مهگون و جادویی اسطوره و افسانه سرگردانند

 و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی

و در روح ناپیدای هنر ها و یا در خلوت دردمند

 سکوت و حسرت و خیال و تنهایی

 چشم به راه آمدن کسی که می دانند نمی اید!

راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟

وانگهی عشق مگر نه بی تابی شور انگیز دل هاست

 در جستجوی گم کرده ی خویش؟

من از عشق های« بزرگ »می گویم ، نه از عشق های «شدید» .

از نیازیکه زاده ی «بی اوئی» است نه احتیاجی که ، فقر «بی کسی»! .

هراس مجهول ماندن ، نه درد «محروم بودن» .

عشقی که خبر می دهد ،

روح را از اشتغال های کور روزمره ی آب و نان نام

 و ننگ های حقیری تنها ارزششان آن است

 که همه ارج می نهند و فهمیدن را تنگ و تاریک می کنند

  به در می کشد و از لذت های رنگارنگ نشخواری

 و تلاش های مورچه وار تکراری که زندگی کردن و بسر بردن را می سازد ،

معاف می کند و به بودن که در جستجوی

 مائده های گونه گونه ای که بر خاک ریخته

 تکه تکه شده است وحدت می بخشد

 و در میان این گله انبوهی که رام و آرام میچرخند

و با نظم یکنواخت و ابدی بر پشت زمین روانند

ناگهان همچون صاعقه بر جان یکی می زند و نگهش میدارد

 و بر سرش فریاد می زند که:

«تو! جهان!……عمر»!

مذهب،اگر پیش از مرگ به کار نیاید،پس از مرگ به هیچ کار نخواهد

دلم گرفته ای دوست

 

 

    

 دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
    

گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

   

 کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
  

  که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

  

  نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
   

 چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

   

 ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
  

  به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

    

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
   

 که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

  

  ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
    

که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

   

 ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
    

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

قلم

 

 

 

قلم خواهم زد ،شبها تابیداری صبح با دفترم ،باقلم، باحسرتم وباروزی خودم. به پایان خواهدرسید تمام احساسم رابرای نوشتن گذاشته ام نمیدانم روزی کسی باخط پرغصه ی من قصه ای خواهد ساخت یا که ازفراق عشقی از بغض به اشک خواهد رسید؟ نمیدانم کسی نگاهی خواهد کرد که بداند من تنها که اینگونه آشفته حال قلم میزنم فراق که دارم وچه برقلبم سنگینی میکند؟ یا شاید آنقدر زیبا نیست اما به حس تنهایی من آرامش میدهد اشک میدهد به بغض نشکسته ام وقتی اینگونه درسکوت وتاریکی و وحشت شب تنهای تنهای تنها باقلمی که جان درکف گرفته آسمان دفترم را به رنگ موهایم میزنم سیاه پرازخط پرازاشتباه پرازکلمه وجمله مینویسم من اینجا درزمین خداباحضورهمه ی آدمها آنقدرغریبم که دستانی دستانم راگرم نمیکند من اینجا غریبم ، به خدا بگویید اگرروزی مشق شبم راخواندید من منتظردستانش نشسته ام...

دلم

 
 
 
دلم لبریز ماتم شد..................جهانم غرق در غم شد

شکستند از رفیقم دل...


انقدی دلخسته هستم که نتونستم شعرمو به اتمام برسونم.

چقدر شاعر این بیت و در وصف من گفته:

دردت چه بود دیشب که تمام شب.............سر را به سنگ میزدی و می گریستی

یادت باشه

           

 

دلمو کردی تو خون یادت باشه تو خودت موندی جوون یادت باشه 

 

 من نخواستم که برم اماخودت قسمم دادی نمون یادت باشه 

 

از توپرسیدن  که این دوره چیه؟گفتی اخر زمون یادت باشه 

 

همه با انگشت منو نشون میدن میگن اینه !این همون یادت باشه 

 

وسط پاییز با یه انگشتری اومدی خونمون کردیم نشون یادت باشه 

 

هفته ی بعدش چقد با عجله مجلس بله برون یادت باشه 

 

 نمیبخشم تو رو هرگز به خدااین یه جمله رو بدون یادت باشه 

 

ابرو میگن برای رفتنه ندارم تو شهرمون یادت باشه 

 

 تو که مهربون بودی با من چی شد؟؟ بی وفا نامهربون یادت باشه 

 

فرصت همه یه روز تموم میشه ما میریم به اسمون یادت باشه  

 

شنیدم همین جاها دیده شدین  با نامزدت یادت باشه 

  

من که تنها میمونم تا اخرش  واسه تو تا پای جون یادت  باشه 

 

 قصه مو میدم چاپش کنن بعدشم میگم بخون یادت باشه 

  

زیرشم میگم که خطاطی کنن  برسه بدست اون یادت باشه 

  

تو رو نفرین بکنم اونم کی؟؟من!! خوش باشین هردوتا تون یادت باشه 

 

 اگه روزگاری باز تنها شدی من نشستم خونمون یادت باشه 

 

حلقه ی تو هنوزم تو دستمه لباسام تو چمدون یادت باشه 

 

هر جا دیدی  عروسی میگیرن بگو بیچاره اون .. یادت باشه