حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

دل به دریا می زنم دیگر بار




دل به دریا می زنم دیگر بار ...

 دور می گردم از همهمه ی آدمها ...

تا که شاید برسم به حریر مهتاب ... تا که شاید برسم به آرامش خواب .....

نمی دانم در تو چیست ای آسمانِ ابریِ تیره .. که می برد مرا تا همیشه به دوردستِ دلم


 

به یادِ تپشهایِ گرمِ دلم ..

می کشم عکسِ قلبی به رویِ بخارِ این شیشه ..

می روم .. به دورهایِ دورِ خاطره ها ..

به آنجا که .. من و تو .. تا همیشه ما میشه ..

می نشینیم .. دوباره کنارِ یکدیگر ..

تا که شاید .. 

(  عشق  )  ..

از ما  راضی شه ..

امروز روز دیگریست


 

چشمانم را می بندم

و چنان در عطر گل و آوای نسیم غرق می شوم

که دیگر هیچ ازدحامی

نمی تواند آرامش ذهنم را به هم زند

آی آدمهای شتابزده .. لختی درنگ کنید ..

خوشبختی در دو قدمیتان

و شما به دنبالش گرد جهان می گردید ..

امروز روز دیگریست ..

کاش تازه تر شویم .

در من زنی جاریست


 

در من زنی جاریست ...

که چون شب می شود با ماه می گوید ...

حرفهای نهانش را

در من زنی جاریست ...

که بر بال خیال خویش می پرد شادان

درمن زنی جاریست ...

که زیر نور مهتاب ...

موهایش را شانه می زند هر شب

در من زنی جاریست...

که می نوشد ...

قطره های باران را

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که ماه آسمانش نیست

چه دلگیر می شود این زن ..

. در آن هنگام که می بندند بالهایش را

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که ابرهای سرد و دودی رنگ ..

می دزدند مهتابش

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که آسمانش غرق اندوه است و بارانی نمی بارد

....



در سکوت ..

می شود به حسِ فریادی رسید ..

بر سر تمامیِ آنهایی که تو رانمی فهمند ..

بی آنکه خودت را برایِ فهماندنِ خود به دیگران .. خسته کنی

حیف از انرژی و وقتی که صرفِ نا لایقان شود ..

من هیچوقت داد نمی زنم بر سرِ آنانی که نمی فهمند من و دلم ..

چون لایقِ شنیدنِ فریادهایِ من نیستند..

سکوتم را به آنها پیشکش می کنم و نگاهی

که لبریزِ از بی تفاوتیست و لبخندی که حکایت از صبوریم دارد ..

بگذار خیال کنند که حق با ایشان است ..... چه فرقی دارد وقتی حقی

پایمال شده است .

خدایا .. کمک می خواهم .. پناهم باش .. دوست می خواهم .. تو یارم باش


سرچشمه یِ هر شعری .. جاییست که احساسمان آنجاست ...

گاه در میانِ آبیِ بیکرانه یِ دریا .. یا جایی در اوجِ آسمان

گاه در سایه یِ یک درخت .. یا کنارِ نهرِ آب

و گاه ... در یک نگاهِ بارانیست ...

در نگاهی که عاشقانه دوخته شده به لبِ احساسِ دلِ عاشقمان ...

این چشمه تا زمانی می جوشد که حسی هست ..

بی احساس ...

این چشمه می خشکد ...

بی احساس ...

دلهامان در بی حسیِ مطلق ..

می میرد .. می پوسد ...

خدایا .. هیچوقت مگیر از من ..

احساسم را ..

حتی اگر که قرار است تا ابد ببارم در خود