حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

این منم


این منم ...

زنی در آستانه ی احساسی که به هیچ سرانجامی هم نمی رسد

و .. من .. زنده ام با این  حسِ خویش ...

این منم ...

 زنی با یک دنیا آرزو ... آرزوهایی که به پایان نمی رسند

این منم ...

زنی با یک دنیا خاطره ... خاطراتی که جز با پیری یا که مرگ به آخر نمی رسند

آری این منم ...

 که تکرار می شوم در میانِ زندگی ..

هر روز تکرار می شوم .. در میانِ  ثانیه ها ..

و در هر نفسم .. تکرار می کنم عاشقانه هایِ تو را

از این تکرار .. قلبم می لرزد

از این تکرار .. روحم می تازد

از این تکرار .. زندگی را .. زندگی می کنم هر روز

از این تکرار .. دل را .. عشق را .. نفس می کشم هر روز

از این تکرار .. من به اوجِ حسی میرسم به نامِ ( بودن )

من ..........

هستم .........

و من ....

در میان ثانیه هایی که هرگز تکرار نمی شوند .. تو را تکرار می کنم مدام

و از تکرارِ تو در لحظه های خویش غرقِ لذت می شود دلم

بمان در ثانیه هایِ من

عاشقم به نگاه کودکی ام


 

عاشقم به نگاهِ کودکی که در نگاه خود .. همه چیز رنگ سادگی دارد

عاشقم به حس و حالِ کودکی که غمهایش را با اشک

و شادیهایش را با خنده های طولانی فریاد می زند مدام

و سکوت برایِ او نشانه ی خشم است

و نمی ترسد از اینکه زار بزند گاهی

و غمهایش را ببارد بر سر و رویِ زمین و زمان

و نمی هراسد از قهقهه اش

و با خشمش نمی جنگد

فرو نمی برد بغضش را

از ترسِ دلگیر شدن اطرافیان خویش

یا از ترسِ توبیخ شدنش

عاشقم به نگاهِ کودکی که طوفان را ندیده است هنوز

با ترسها غریبه است و نمی داند هنوز که زندگی سخت است

نگاهِ کودکی که خشمش را نهان نمی کند در خود

نگاهِ کودکی که عشق را نمی کُشد در خویش

کاش نگاهِ کودکی ام ... گُم نمی شد در غبارِ جاده های زندگی

کاش همیشه با من بود .. تا که من ..

در امواجِ قشنگِ آن رها می شدم از هر چه هست و نیست

کودک درون من


 

کودک درون من امروز .. در این هوای سرد و پاییزی .. به دنبال بهار خویش می گردد

خورشید نزدیک است .. اگر عجله کنم ..تا شب نشده می رسم به آن