حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

...........

یک حس عجیب... بین بودن و نبودن... بین مرگ و زندگی... بین خواستن و نتوانستن...

اری زندگی همین است! بین ِ بین ها!! بین تمام سردرگمی ها... دل چه میگوید و عقل

چه... میدانی هر چه که بزرگتر میشوی دنیا برایت عجیبتر و پیچیده تر میشد... عجیبتر از دنیای زمان کودکیت که دنیای به این بزرگی را چه خالقی آفریده که تو نمیتوانی برای یکبار هم که شده ببینی... عجیبتر از خرید یک نوزاد جدید از مغازه های اسباب بازی فروشی... بزرگتر که میشوی دنیایت پر میشود از آدمها... آدمهایی که می آیند و میروند... چشیدن طعم مرگ هم بدترین مزه ی بزرگتر شدن است... آن لحظه که میرود تا برنگردد و آن لحظه ی تولد که تو بارها به آن فکر میکنی که چرا؟ چرا اینجا؟ چرا در این لحظه و در این شهر... و بعد میرسی به سادگی ات... سادگی نه ساده لوحی! سادگی که میخواهی پاک بماند...اما به این راحتی ها نیست... پاک که باشی... آرام که باشی فکر میکننداز تو برتر اند! تو نمیدانی و آنها میدانند! سادگی را کنار میگذاری به عشق میرسی... عشق را مقدس میدانی... میدانی که هر کسی لیاقت ندارد که به او عشق ورزید... عشق را در دلت پنهان میکنی پاک نگه میداری اش شاید برای کسی که میدانی شاید یک روز خواهد آمد... اما گاهی عشق را باور نمیکنی... عشق را باور میکنی اما نه برای کسی که برای تو از عشق سخن میگوید... من عشق را پنهان کرده ام برای کسانی که لیاقت عشق ورزیدن و دوست داشته شدن دارند... گاه گاهی جرعه ای از آن را به بهترین ها تقدیم میکنی... اری زندگی شاید همین باشد... پر از باران... پز از گل... پر از سادگی های ناب و پر از عشق... زندگی سخت هم باشد زیباست

..........

مهربانم ....

جانِ جانم ...

ای همه روح و روانم ....

 ای تو لبخندِ لبانم ...

 هر کجا باشم .. یا که باشی ...

اسم توست وِردِ زبانم ....

......

امشب دلم را بر روی ماه می آویزم

و  تاب می خورم در آسمان شب

 شاید کم شود کمی از هراس من

شاید در بلندای آسمان

دستم رسد  به آن ستاره ای

که بخت من در آن

خواب مانده است

شاید در سکوت شب

شنید ستاره ام

آوازم را 

شاید ستاره ام به ناگهان

چشم گشود به روی من

شاید بخت خواب من .. بیدار شد در عمق شب

کسی چه می داند .. هر چیزی ممکن است

گاه باید یک نگاه شد و خندید به روی این دنیا در سکوتی که لبریز از

 

گاهی باید دل به لذت داد ....

دل به هر حسِ قشنگِ محبوبی ...

گاه باید دور از هیاهو ماند ....

نغمه یِ خوشِ سکوت را خواند ....

گاه باید گذاشت که ( نگاه ) حرفی بزند ...

هیس !!!!!!!!!!!

هیس !!!!!!!!!!!

اینجا ....... زنی خسته است  

آرامتر قدم بردار

تا بر هم نزنی سکوتِ دلگیرش

هیس !!!!!!!!!!

اینجا ....... لبی نمی خندد

بر لبهایِ بی خنده ... مَخَند

هیس !!!!!!!!!!

اینجا ......... لبی نمی بوسد

لبهایِ پُر از بوسه پُرَند

هیس !!!!!!!!

اینجا زنی خسته است

رهایش کن

آغوشِ دیگران باز است

هیس !!!!!!!!!

خستم .......

دلی را که نخواستی ........

آرام گوشه ای بگذار و برو ........

.............

 

سخت است ماندن کنار آنکه .. بیمار است

سخت است ماندن کنارِ خستگی هایش

سخت است ماندن کنارِ آنکه ساکت است و گنگ

سخت است ماندن  کنارِ یک دلِ رنجور

سخت است ماندن کنارِ آنکه چشمه ی حرفش خشکیده است

سخت است ماندن کنارِ یک کالبد بی جان

انتظار زیادیست اگر که بخواهم از دلت و بگویمت

که کنار خستگی های دلم بمان

 

درست وقتی که بیشتر از همیشه شانه ای می خواهی

آن شانه خسته است ....

و من باور دارم .. آنکه عاشق است ..

هیچوقت شانه خالی نمی کند ..

 

دیگه جز تنهاییم ... همدم نمی خواهم

بگذار و بگذر از من

که من ...

 دیگر حتی یک عاشق هم نمی خواهم

.............

love you

خسته بر راهت رسیدم جام عشق راسرکشیدم

در کمان ابروانت

عشق را من جمله دیدم

درتمام عاشقان من جز تو معشوقی ندیدم

درپس آن خنده هایت

نور دیدم فهم دیدم

در نگاه گل فشانت طعم دنیا را چشیدم

و انگه آن چشمان ندیدم

زندگی را تیره دیدم

گر خم ابرو بدیدم دل ازین دنیا بریدم

من در آن رخسار زیبا

از لبانت بوسه چیدم

من در این دنیا برایت چه ستم هایی کشیدم......

.............

 

    همواره باید عبوری داشت                        کاش این عبور قشنگ باشد

.............

 

آرامشِ لبریز از بیقراریم ببین

که در سکوت .. بی صدا نشسته ام

اما در دلم .. امواجِ سهمناکِ افکارِ ناگزیر ..

بیداد می کنند ...

می ترسم که در سکوت ..

غرق در دریایِ دلم شوم یک روز

وای خدایِ من ..

 آوایِ گنجشکانت .. به ( آنی ) سکوت دلم را بر هم زد

و من چه خوشحالم .. که صدایشان از آرامِ ذهنم به درونم نفوذ می کنند

بیقراریشان در ادامه ی حیات ... آرامشیست برایِ دلِ بیقرارِ من

خدایا مرسی که در یک لحظه ..

میانِ حسِ بیقراریم .. صدایشان را به رُخِ دلم

کشاندی و من حس کردم که تنها نیستم ..

خدایی هست .. خدایِ گنجشکان

دوستت دارم خدا ..

صبحم را با نوایِ گنجشکانت شروع خواهم کرد ..

به امیدِ لحظه های بهتری

 

داشتم به یه روز دیگه فکر می کردم .. به سکوتم .. به آرامشی که می دهم به

دیگران و به دلم که طوفانیست و لبریز از التهاب .. که ناگهان صدای گنجشکها حال

و هوامو تغییر داد .. عجیبه که وقتی داشتم سطرهای اول این حرفهارو می نوشتم

اصلا صداشون رو نمی شنیدم .. اما درست همون لحظه که ترسم گرفت از اینکه

روزی در سکوت غرق دریای دلم بشم .. صداشون تو گوشم پیچید .. و من در یک

آن .. زیر و رو شدم!! دیوانم ؟؟؟ شاید !! اما الان حس بهتری دارم .. حس زندگی

به رسمِ یک گنجشک .. که در پیِ آب و دانه می رود .. که از سبزه و درخت و گل

و شبنم .. بوسه می چیند ..

که زنده است ..

من هم زنده ام .. باید که زندگی کنم .. امروز غصه بی غصه .. لبخند می زنم به

روی زندگی ...

سلام ای خدای من ... سلام زندگی

.............

بشنو نوایِ سازِ مرا

که از دور دستِ دور .. برایِ دلِ تو می زنم

تو نیستی و من .. به جایِ تو .. می نوازم در گوشِ باد

تو نیستی و من .. به جایِ تو .. می نوازم در گوشِ قاصدک

باشد که باد .. این نسیمِ پائیزی

برساند به گوشِ تو عاشقانه های مرا

هر وقت .. هر جا .. که نسیم .. دستی به موی تو کشید

هر وقت .. هر کجا .. که مشام جانت را پر کردی از عطر پائیزی

یادم کن .. چون که من در هر نفسی که این هوا را به ریه می کشم

اسمت را در دلم زمزمه می کنم

تا بچسبد به دلم .. هر لحظه این هوا

.............

شب با وجود تو  .. شاعرانه می شود

و من .. با تو .. از هیچ شبی نمی ترسم

و من .. با تو .. در سکوتِ شب .. پُر از حرفم

و من .. با تو .. شعرِ عاشقانه می گویم

و من .. با تو .. تا همیشه می خندم

اگر دوست داری خنده های دلِ مرا

تا همیشه پیشِ  من و  دلم بمان

چون  که تو ..  خودت  .. لبخندِ دلِ منی

 

بگو سرما ... می گم ... تو گرمم کن

بگو که شب ... می گم ... مهتابِ شبِ منی

بگو باران ... می گم ... چترِ احساسم باش

بگو نسیم ... می گم ... توئی نسیمِ دلپذیرِ من

بگو درخت ... می گم ... بیدِ مجنونم باش

بگو که گل ... می گم ... تو گلِ سرخِ دلِ منی

بگو که یاد ... می گم ... از یادت مرا مَبَر

بگو خورشید .. می گم ... از تو وام می گیرد او گرما

بگو گنجشک ... می گم ... کنارِ حسِ تو قشنگتر می خواند

بگو که یاکریم ... می گم ... که با وجودِ تو زیباست

بگو که روز .. می گم ... که من ... می گم که تو ... می گم که ما

بگو که صبح ... می گم ... با تو روشن است

همه ی این حسها خود به خود قشنگَند و خواستنی

اما .... تمامشان ... قشنگترین هستند ..

وقتی ......

فقط وقتی .......

که تو ..............

با منی .............

( .................... )

.............

 نگاه کن مرا ... که چگونه طلوع می کند مهرِ تو در شب سرد و ساکتم

 و چگونه صدای تو ... می برد مرا ... به دیار قشنگ خواب

 نگاه کن مرا ... که چگونه با تو خوشحالم

نگاه کن مرا ... دستانم را بگیر ...

 و  ...

بسپار شانه های  مهربان خود به نوازش گیسوان من 

 تا حل شویم در نگاه هم ..

 تا نماند دگر من .. یا .. که تو .. تا ما شویم در کنار هم

.............

 

با من چای می نوشی ؟؟؟

در این هوایِ سرد ؟؟؟

یک جرعه تو ...

یک جرعه من ...

چه می چسبد

.............

 

عجب نوایِ دل انگیزیست ..

 نوایِ دلی که عاشقانه است ..

همچون تپشهایِ آرامی که دو قلب در کنارِ هم دارند ..

و چه شادمانه می خندد دلِ من .. با شنیدنش ..

و چه لبریز می شوم زِ حسی که نه گفتنیست .. نه دیدنیست ..

حسی که فقط و فقط ... با بوسه ای چشیدنیست ...

.............

 

چه بیخواب شده دلم ........

در نیمه شبی تب آلود و وهم زا .......

در دریایِ بیکرانه یِ احساسش ......

عجب .. خلوتِ پُری دارد .....

خلوتی که پُر است از خیالی که خواب از سرش ربوده است ....

خلوتی که پُر از تصنیفی ناسُروده است ...

خلوتی پُر  از یک غمِ سنگین  ....

غمی که هیچ خنده ای .. حریفش نبوده است.....

.............

 

گاهی یک خیال .. می رسد به دادِ دلم

خیالی که می گیرد از نگاهم .. همه غمهایم را

و مدام .. نگرانِ احساسِ من است

که مبادا .. شیشه یِ نازکِ دلم را

غباری بیقرار .. فرا گیرد

من با این خیال هر شب

قراری دارم

قراری در اوجِ بیقراریِ دلم

و من دلخوشم با این خیالِ خامِ دلم

هیچ واقعیتی دگر طلب نمی کند دلم

در این خیال ...

تنها ...

من هستم ... و مردی که دوست می دارد او دلم

و شبی که پایانِ ترسهایِ من است

شبی .. در آغوشِ خیالی  .. امن و دلپذیر

شبی .. با حسِ حضورِ دلنشین و شادِ مردِ من

.............

 

امروزِ دلِ من  آرام است ......

کاش هیچ اتفاقی بر هم نزند آرامشِ مرا .....

کاش دنیا با من مهربان باشد ....

و من .. در خیالاتِ سپیدم .. به بیکرانِ آبی برسم ..

آنجا که وسعتش .. نگاهم را عمیقتر می کند ..

آنجا که آرام است و رام ..

کاش .. در خیالاتِ سپیدم .. به آسمانها برسم ..

از آن بالا .. حتم دارم که زندگی قشنگتر است ..

از آن بالا .. بزرگترین ها هم ذره اند ..

و من با بالِ خیالِ خود  .. تیزپروازترین پرنده خواهم بود ..

وقتی همه چیز زیرِ بالهایِ تو باشد ..

مسلط و قوی .. همچو عقابی هستی ..

که عشقش .. پریدن است ..

امروز .. من در آسمانِ دلم .. رها خواهم شد ..

امروز .. محوِ شنیدنِ تنها یک صدا خواهم شد ..

صدایی از درونِ خودم .. که به من می گوید ..

فرشته ......

لذت ببر از لحظه های خود ...

 هیچ لحظه ای بر نمی گردد ...

نفسهایِ دلت را عمیق تر بکش ..

تا پُر کنی مشامِ جانت را از عطر و بویِ زندگی

 

کجاست دستی که مرا تاب دهد در اندیشه هایِ گرم

چرا پشتِ من خالیست ؟؟

بر تابِ احساسِ بیتابم .. تاب می دهم خود را

نگاهی پشتِ سر دارم ..  تا شاید .. ببینم دستِ گرمی را

نگاهم خیره می ماند ... دلم خوب می داند

که دیگر هیچ دستی .. تاب نخواهد داد .. تابِ بیتابِ احساسم

و من .. باز هم تنها .. تاب خواهم خورد ..

در میانِ باغِ احساسی که یک روز عاقبت ..

در میانِ آن  یکه و تنها .. در غربتی غمگین ..خواهم مرد .

کاش بعد از من ...

دستی ...

 تابِ خالیِ احساس را ... تابی بدهد

به یادِ حسِ بیتابِ امروزم ..

به لبِ خسته ی خود .. خنده ی نابی بدهد

 

کاش گنجشکها امروز به دادِ دلم رسند ..

دلم تنهاست .. خودم تنهاتر از دل ..

تا زنده ام .. برای شادیِ روحم دعا کنید ..

بعد از مرگ دعا نمی خواهم .

.............

 

کجاست دستی که مرا تاب دهد در اندیشه هایِ گرم

چرا پشتِ من خالیست ؟؟

بر تابِ احساسِ بیتابم .. تاب می دهم خود را

نگاهی پشتِ سر دارم ..  تا شاید .. ببینم دستِ گرمی را

نگاهم خیره می ماند ... دلم خوب می داند

که دیگر هیچ دستی .. تاب نخواهد داد .. تابِ بیتابِ احساسم

و من .. باز هم تنها .. تاب خواهم خورد ..

در میانِ باغِ احساسی که یک روز عاقبت ..

در میانِ آن  یکه و تنها .. در غربتی غمگین ..خواهم مرد .

کاش بعد از من ...

دستی ...

 تابِ خالیِ احساس را ... تابی بدهد

به یادِ حسِ بیتابِ امروزم ..

به لبِ خسته ی خود .. خنده ی نابی بدهد

 

کاش گنجشکها امروز به دادِ دلم رسند ..

دلم تنهاست .. خودم تنهاتر از دل ..

تا زنده ام .. برای شادیِ روحم دعا کنید ..

بعد از مرگ دعا نمی خواهم .

.............

 

اول سلام به  تو خدا ...

بعدم سلام به من .. به ما ...

سلام به آفتاب و تازگی ...

سلام به شور و حال زندگی ...

سلام به پرنده ی نغمه خوان ...

که تازه می کند هوای روح و جان ...

سلام به آسمون .. به برگ .. به خاک ...

سلام به شبنم نشسته به روی تاک ...

 

شکر آفتابت ای پرورگار من .. که همیشه در دل خسته ام .. رنگین کمان می سازد

امروز حتما روز دیگریست و من دلم می خواهد چون هوا تازه شوم ..

ای خدا جان مددی

.............

 

در من ... کودکی امروز ... داد و قالی کرد

مرا از هر چه حسِ بد ... کودکِ قلبم .. خالی کرد

کودکی امروز ... به من می گفت : مشو غمگین

اگر روزی پایِ دلت لغزید ... اشتباهی  کرد

کودکِ قلبم به من می گفت :

 مگو این دل چقدر خسته است ...

مگو این کوچه بن بست است ...  

مگو دربها همه بسته است ...

مشو نومید .. مشو بی شوق ..

مشو غمگین .. مشو بی ذوق ..

من و این کودکِ شادی که از غصه فراری بود

به رویِ هم خندیدیم ... بساطِ غم .... برچیدیم

( ......... )

 

وقتی که خسته ای .. وقتی که با غمِ دلت نشسته ای

وقتی هیچ چیز .. خوشایندِ دلِ تو نیست

تو می مانی و لبی که ..

با اصرارِ تمامِ دلت .. آن را محکم تر از همیشه بسته ای

و از پشتِ این درِ بسته ... فریادت را در نگاهت آنچنان می ریزی

که طوفانی می شود دلت ... بغض می کند ابرِ نگاهِ تو

و اینجاست که باز دوباره .. تو و دلت .. بیقرارِ بارانی

بارانی که .. هر جائی نمی بارد

و تازه می فهمی که

چقدر .. تنهایی ..

بی هیچ شانه ای برایِ باریدن

 

 

 وقتی که مجموعه ای از احساساتِ ناخوشایند باعثِ به هم ریختگیِ دلی میشه ..

حتی اگر هم که بخواد در موردش حرفی بزنه ..

 نمی دونه که چی می تونه بگه ..

اصلا  از کجا  شروع کنه ..

 من به جزر و مدهای دلم عادت دارم ..

به صبر و فریادِ ساکتش هم ..

 به خنده بر گریه هایش نیز ..

 من به دلم ..

 به دلتنگیاش ..

به تنهاییاش ..

به خنده های گاه و بیگاهش ..

 به همه چیزش عادت دارم ..

گاهی زیادی اذیتم می کنه ..

اما به اذیتهاش هم عادت دارم ..

همیشه پر از بغض و گریه نیست دلِ من

( ......... )

دل که تنگ میشه ..

 خسته از این همه دوز و کَلَک .. خسته یِ نیرنگ می شه

کُنجِ خلوتِ خاموشِ خودش .. منتظرِ می شینه ..

که یکی بیاد .. که با خیالِ یادش ..

 بتونه خوابایِ رنگی ببینه ..

 یکی که دوست داشتنشو .. دوست داشته باشه ..

نه یکی که دوست داشتنِ او .. باعثِ رنجشش میشه  ..

 آخه اصلا اینطوری نیست

که همه ی دوست داشتن ها ..

 به دلِ آدمها رنگِ شادی بپاشَن ..

بعضی از دوست داشتن ها ..

یه مدلی هستن که .. رنگِ حسرت به دلِ خسته یِ لب

بسته یِ عاشق می پاشَن .

( ......... )

نفست باران است .

دل من تشنه باریدن ابر،

دل بی چتر مرا  مهمان کن.....

( ......... )

 

جایی پشتِ پرچینِ شب .. لَختی بایست و درنگ کن

آنجا که .. ماه .. عکسِ دلش را در زلالِ آبِ برکه ها نظاره می کند

آنجا که .. تو هستی و صدایِ بیشه زار

جایی  .. کنارِ یادی .. یا که خاطره ای

و لبانت را تَر کن از شرابِ عشق

مست شو .. با صدایِ پایِ آب  

مست شو .. با شرابی که غیرِ انگوریست

با شرابی که .. مستی اش .. یک شب .. یا .. دو شب نمی شود

مست شو .. با شرابی که یک عمر .. مست می دارد تو را

و تو .. بیقراریت را .. تقسیم می کنی .. با .. یک ( یاد )

و تو .. غمهایت را می دهی بر باد ..

و تو .. آرام می شوی ..

و تو .. لبخند می زنی ..

لبخندی با نگاهی شاد ..

لبخندی که به تو می گوید ..

زنده ای .. هنوز ..

( ......... )

دیشب هم گذشت ...

من جورِ عجیبی .. غریب بودم ... در کنارِ آسمانِ شب

آنقدر که داد و قال می کرد ...

و می گرفت از دلم .. لذتِ شُر شُرِ باران ...

دیشب هم گذشت ...

من هم گذشتم از دیشب ...

من هم گذشتم از هجومِ افکارم ...

من هم گذشتم از هر چه که خسته ام می کرد ...

و چه خوب!!!!

چه خوب که می گذرند ثانیه هایِ بیقراریِ ما ..

و چه بد !!!!

جه بد که می گذریم از ثانیه هایی که می شد به آرامی بگذرند ..

و چه عجیب .. عمرمان با شتاب در گذر است

و چه غریب .. دلِ من  .. در کنارِ  عبورِ این ثانیه ها

( ......... )

 

 

همیشه یکی هست که دوست داشته باشد .. او .. دلت ..

همیشه یکی هست .. که امیدِ او باشی ..

همیشه  .. یکی .. نیازمندِ شنیدنِ توست ..

همیشه .. یکی هست .. که جانِ او باشی ...

( ......... )

 

دستت را به دستانِ خیالِ من بده

بگذار .. ببوسم لبانِ خیالِ تو را

بگذار .. مست شوم از نگاهِ زیبایت

تا  یادِ دلپذیرِ تو پر کند خالیِ جایت

دستت را به دستانِ خیالِ من بسپار

تا نگردد دلهامان .. جایِ غصه یِ بسیا

( ......... )

 

هستی ..

یک جا ..

خیلی دور ..

زیااااد نزدیک ..

با صبر و غروری بی نظیر و رویائی ..

هستی ..

یک جا ..

خیلی دور ..

زیاااااد نزدیک ..

همان گونه که دوست دارم .. آرام و دلپذیر ..

هستی ..

یک جا ..

خیلی دوور ..

زیااااد نزدیک ..

که نفسهایِ عاشقانه می کشی ..

تصنیف هایِ عاشقانه می خوانی ..

که مرا .. کُنجِ آن خلوتِ تنهائیِ خود .. جانِ دلت می نامی ..

هستی ..

خیلی دور ..

زیااااااد نزدیک ...

جایی به زیرِ پوستِ من ..

جایی که دستِ هیچکس به تو نمی رسد ..

و من .. چه خوشبختم ..

خدایا نگیر این خوشبختیِ دلم از من ..

( ......... )

مهربانی  .. آبیست  که از دل زمین می جوشد .. 

 همه را به سمت خود می خواند

و  کنارش بیتوته می کنند ....

 و همه از سرچشمه اش می نوشند و سیراب می شوند  

اما عشق ..

 شرابیست که از عمق دل  تنها برای یک نفر می جوشد

 و تنها یک نفر را مست خود می کند.

دلی که برای همه می جوشد ...( نه این که دل نباشد ها  !!)  هست ...

 اتفاقا دل مهربانی هم هست .....

اما ................

اما عاشق نیست ...

و هوس ..

آب نیست ... شراب هم نیست ...

 هوس زندگی در زندانیست به نام تن ..

 حتی اگر در آن زندان  پر باشد از همه چی ..

 باز هم اسیر تنی و جای یک احساس همیشه در کنار دلت خالیست ..

جای شرابی که همیشگی باشد

دلتان پر از شراب عشق و پر از مهربانی باد

( ......... )

 

بنگَر .. در نگاهِ دلم .. تا که شاید .. کمی آرام بگیرد این دلم

بگذار فکر کنم .. که .. یکی .. درست نگاه می کند در من

بنگَر .. در نگاهِ دلم .. و .. بخوان .. حرفهایم را ..

که مدام .. میریزم در نگاهِ خویش ..

خسته از فریاد زدنم ..

 بشنو سکوتم را  ..

و بِچِش .. طعمِ  .. فریادهایِ بیصدایِ دلم ..

حتی اگر که طعمَ آن  .. جمع کند .. دهانِ افکارَت ..

حتی اگر که .. هضم نکنی .. احساسِ مرا ..

دلم .. یک نگاهِ  آشنا  می خواهد ..

خوب نگاهم کن ..

تا با نورِ نگاهِ تو ..

روشن کنم ..شبِ  دل و جانم ..

( ......... )

 

کاش امشب فرشته می شدم ...

فقط همین امشب ...

و نرم نرم به خوابِ تو می آمدم ...

کاش می خواندم  در گوشِ ستاره ها وِردی ...

که هر کدام تَک به تَک .. یک ترانه می شدند ...

ترانه یِ شادی برایِ تو .. ترانه ای شبیهِ لالایی ...

و تو آرام در بسترت تا صبح لبخند می زدی به رویِ آسمانِ شب ...

کاش  امشب فرشته می شدم ..

فقط همین امشب ...

و می خواندم در گوشِ ماهِ آسمان وردی ...

که تا صبح ببارد بر سر تا به پایِ وجودِ نازکت .. نورش ...

تا که تو .. در تاریکی .. مثلِ الماسی .. جلوه گر بشی ...

کاش یک امشب را .. فرشته می شدم ..

فقط همین یک شب .....

آرام بخواب .. من کنارِ تو و دلت هستم ...

تا صبح نوازشت خواهم کرد ( گل من )

( ......... )

 

من ..

می خندم ..

کودکانه و دور از هر چه غصه که هست ..

در کنارِ دلی که .. کودکانه می خواهم دلِ  او ..

حتی اگر که او .. بزرگسالِ عاقلی باشد ... 

من کنارِ دلش .. دیوانه وار .. می خندم ..

من کنارِ دلش .. که لبالب از تشویش شده است ..

کودک وار .. پای می کوبم بر زمین .. و .. در به روی غصه می بندم ..

به این امید که او هم .. با دلم .. کمی کودکی کند ..

به این امید که بفهمد .. زندگی .. با همه یِ زشتیهایش .. همچنان زیباست ..

به این امید که .. لحظه را .. یک دَم هم که شده .. شادتر ببینم من ..

چه کنم که دلم بی امید .. دلی تا همیشه غمگین است ..

و .. غم .. بیماریِ مُزمِنیست که علاجش ..

در یک کلام .. ( عشقُ لبخند است ) ..

عشق به زندگی .. با تمامِ جزر و مَدهایش ..

با هر چه غم که در دلش نهان دارد ..

من دلم را .. هرگز .. بیمار .. نمی خواهم ..

من به رویِ غم هایِ دلم .. هم .. کودکانه می خندم ..

با دلم بمان کودکانه و شاد ..

گاهی یک لحظه هم که شده ..

با خود و دلت بگو ..

هر چه بادا باد .

خدایا با من باش

من یاد گرفته ام ..

که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را

یاد گرفته ام ..

که بگذرم از کنارِ اشک ..

و قوی سازم دل را ..

می دانم که ..

هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ...

منکرِ غم .. نخواهم شد

اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد

و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز

این من هستم که باید خود را تطبیق دهم با آن

خدایا .. کنارم باش

تا در کنار تو .. احساسِ قدرت کند دلم

( ......... )

 

گفتم خسته است دلم .. کمی تیمار کن مرا

گفتی چگونه ؟؟ تو یادم بده

گفتم عمریست به تیمارِ دلت نشسته ام

هنوز هم سوال می کنی که چطور می شود دلی را نوازش کرد؟؟

عمری دانه دانه کردم دلم را همچون حَبّه ی انگور ..

ریختم در کامِ تو .. دانه دانه عشق

می خوردی تک به تک .. ( تو ).. دانه هایِ دلم

لبریز می شد دلت از شرابِ عشق

و ... ( ما ) ... مست می شدیم .. در کنارِ هم

تو از شرابِ عشقِ من .. و .. من از تماشایِ مستیَت

اما ( من ) خود .. در حسرتِ قطره ای از شرابِ دلت بودم

و ( تو ) احتکار کرده بودی تمامیِ شرابها را در دلت

یادت رفته بود شاید که عشق هم خُمس و زَکاتی دارد

( ......... )

بدترین نوعِ عشق ..

آن است که یک سره از وجودِ خود بگذری ..

و بریزی تمامِ دلت را به پایِ معشوقی که ..

عشق را اصلا مثلِ تو .. نمی بیند ..

تو عاشقی ..

لذت می بری از عشقِ خود ..

 اما .. اما همیشه غمگینی ..

همیشه در حسرت ..

و همیشه در این اندیشه که عشق عجب حسِ قشنگِ مزخرفیست!!!

پس چرا خوشحال نمی کند مرا ؟؟

چرا در گریه هایِ شبانه ی من است؟؟

پس چرا معشوقِ من ..

نمی فهمد که من از تمامِ هستی ام گذشته ام برایِ لبخندِ دلش ؟؟

در این نوع عشق ..

خوش به حالِ معشوقی می شود که ...

عاشقش اینگونه بدونِ شرط و شیرین ...

دوستش دارد ..

عجب می تازد این معشوق ..

سرش را همه جا .. همچون یک قهرمان بالا می گیرد ..

و به تمامیِ دنیا فخر می فروشد ..

و می گوید ..

ببینید مرا !!!

یک نفر .. چه ( بیچاره ) عاشقِ من است !!!

و قلبش چون موم ..

در دستهایِ من ..

هر کاری که بخواهم می کنم با آن ..

ببینید مرا !!!

عجب برده ی قشنگی دارم !!!

بیزارم از این نوع عشق ..

 که به بردگی می کشد .. وجودی را

کاش عاشقها .. نگاهِ یکسانی داشتند به عشق

و حل می شدند در وجودِ هم

عشق غمگین نیست ...

این ما هستیم که عاشقی بلد نیستیم

عشق اگر عشق باشد .. همیشه شاد و شیرین است

چنین عشقی .. اسارت نیست

چنین عشقی .. لبریز از صداقت است

و عاشقها .. مدام در حالِ دادنِ لذت به دلهایِ یکدیگر

تنها .. اگر تنها .. نگاهمان به عشق .. یکی باشد

کاش به این درکِ مقابل برسیم که عشق از خود گذشتگی و ایثار است

اما از خود گذشتگی .. خفت نیست ..  کاش یکدیگر را خوار نکنیم

( ......... )

خدایا ..

چه زود گوش دادی به حرف من ..

مرسی از بارانت ..

گرچه می ترساند دلم را غرشِ ابرت

اما ..

قطره هایِ آسمانت را عاشقانه دوست دارم من

( ......... )

 

 

 قشنگ است ...  دوست داشتن کسی که دوست دارد ..  او ...  دلت

 می دانی که دلش همیشه با تو و دوستدار توست

 می دانی که نگاه او .. پر است از نگاه تو

 و عشقش را هرگز منکر نمی شود

 قشنگ است ... دوست داشتن کسی که دوست دارد .. او ... دلت

( ......... )

 

عاشق نگاهی هستم که حرف می زند با نگاهِ من

نگاهی که الفبایِ عاشقی دارد

نگاهی که پشتِ پلکِ صاحبش

بیقرارِ خیره شدن به نگاهِ من است

و من دوست دارم این نگاهِ عاشق را

که وقتی حرف کم می آورد

از لبخندش کمک می گیرد

و دستانی که عاشق و گرمند

خدا می داند که چقدر

عاشقِ این نگاهِ عاشقم

عاشقِ لبانی که می خندند

عاشقِ دستانی که نوازش بلدند

و صورتی که مهربان و آرام است