حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

( ......... )

 

وقتی که خسته ای .. وقتی که با غمِ دلت نشسته ای

وقتی هیچ چیز .. خوشایندِ دلِ تو نیست

تو می مانی و لبی که ..

با اصرارِ تمامِ دلت .. آن را محکم تر از همیشه بسته ای

و از پشتِ این درِ بسته ... فریادت را در نگاهت آنچنان می ریزی

که طوفانی می شود دلت ... بغض می کند ابرِ نگاهِ تو

و اینجاست که باز دوباره .. تو و دلت .. بیقرارِ بارانی

بارانی که .. هر جائی نمی بارد

و تازه می فهمی که

چقدر .. تنهایی ..

بی هیچ شانه ای برایِ باریدن

 

 

 وقتی که مجموعه ای از احساساتِ ناخوشایند باعثِ به هم ریختگیِ دلی میشه ..

حتی اگر هم که بخواد در موردش حرفی بزنه ..

 نمی دونه که چی می تونه بگه ..

اصلا  از کجا  شروع کنه ..

 من به جزر و مدهای دلم عادت دارم ..

به صبر و فریادِ ساکتش هم ..

 به خنده بر گریه هایش نیز ..

 من به دلم ..

 به دلتنگیاش ..

به تنهاییاش ..

به خنده های گاه و بیگاهش ..

 به همه چیزش عادت دارم ..

گاهی زیادی اذیتم می کنه ..

اما به اذیتهاش هم عادت دارم ..

همیشه پر از بغض و گریه نیست دلِ من

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد