ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در زیر این آسمان ، این انتظار چیست که روح را بیتاب خویش کرده است !
در تاریخ این عطش چیست که هرگز در روح های سیراب فرو نمی نشیند؟
روح های مهاجر چرا آرام نمی گیرند؟
عشق و عصیان دلهای بزرگ را چرا رها نمی کند ؟
بانگ آب خاطره ی دور کدام زندگی ، کدام آبادی را در ما بیدار می کند ؟
دل های بزرگ و احساس های بلند عشق هایی زیبا و پر شکوه می آفرینند .
عشق هایی که جان دادن در کنارش آرزویی شور انگیز است
اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟
این عشق ها همواره در فضای مهگون و جادویی اسطوره و افسانه سرگردانند
و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی
و در روح ناپیدای هنر ها و یا در خلوت دردمند
سکوت و حسرت و خیال و تنهایی
چشم به راه آمدن کسی که می دانند نمی اید!
راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟
وانگهی عشق مگر نه بی تابی شور انگیز دل هاست
در جستجوی گم کرده ی خویش؟
من از عشق های« بزرگ »می گویم ، نه از عشق های «شدید» .
از نیازیکه زاده ی «بی اوئی» است نه احتیاجی که ، فقر «بی کسی»! .
هراس مجهول ماندن ، نه درد «محروم بودن» .
عشقی که خبر می دهد ،
روح را از اشتغال های کور روزمره ی آب و نان نام
و ننگ های حقیری تنها ارزششان آن است
که همه ارج می نهند و فهمیدن را تنگ و تاریک می کنند
به در می کشد و از لذت های رنگارنگ نشخواری
و تلاش های مورچه وار تکراری که زندگی کردن و بسر بردن را می سازد ،
معاف می کند و به بودن که در جستجوی
مائده های گونه گونه ای که بر خاک ریخته
تکه تکه شده است وحدت می بخشد
و در میان این گله انبوهی که رام و آرام میچرخند
و با نظم یکنواخت و ابدی بر پشت زمین روانند
ناگهان همچون صاعقه بر جان یکی می زند و نگهش میدارد
و بر سرش فریاد می زند که:
«تو! جهان!……عمر»!
مذهب،اگر پیش از مرگ به کار نیاید،پس از مرگ به هیچ کار نخواهد