حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

دل نوشته

 

 

در زیر  این آسمان  ، این انتظار چیست که روح را بیتاب خویش کرده است !

در تاریخ این عطش چیست که هرگز در روح های سیراب فرو نمی نشیند؟

روح های مهاجر چرا آرام نمی گیرند؟

عشق و عصیان دلهای بزرگ را چرا رها نمی کند ؟

بانگ آب خاطره ی دور کدام زندگی ، کدام آبادی را در ما بیدار می کند ؟

دل های بزرگ و احساس های بلند عشق هایی زیبا و پر شکوه می آفرینند .

عشق هایی که جان دادن در کنارش آرزویی شور انگیز است

اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود؟

این عشق ها همواره در فضای مهگون و جادویی اسطوره و افسانه سرگردانند

 و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی

و در روح ناپیدای هنر ها و یا در خلوت دردمند

 سکوت و حسرت و خیال و تنهایی

 چشم به راه آمدن کسی که می دانند نمی اید!

راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟

وانگهی عشق مگر نه بی تابی شور انگیز دل هاست

 در جستجوی گم کرده ی خویش؟

من از عشق های« بزرگ »می گویم ، نه از عشق های «شدید» .

از نیازیکه زاده ی «بی اوئی» است نه احتیاجی که ، فقر «بی کسی»! .

هراس مجهول ماندن ، نه درد «محروم بودن» .

عشقی که خبر می دهد ،

روح را از اشتغال های کور روزمره ی آب و نان نام

 و ننگ های حقیری تنها ارزششان آن است

 که همه ارج می نهند و فهمیدن را تنگ و تاریک می کنند

  به در می کشد و از لذت های رنگارنگ نشخواری

 و تلاش های مورچه وار تکراری که زندگی کردن و بسر بردن را می سازد ،

معاف می کند و به بودن که در جستجوی

 مائده های گونه گونه ای که بر خاک ریخته

 تکه تکه شده است وحدت می بخشد

 و در میان این گله انبوهی که رام و آرام میچرخند

و با نظم یکنواخت و ابدی بر پشت زمین روانند

ناگهان همچون صاعقه بر جان یکی می زند و نگهش میدارد

 و بر سرش فریاد می زند که:

«تو! جهان!……عمر»!

مذهب،اگر پیش از مرگ به کار نیاید،پس از مرگ به هیچ کار نخواهد

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد