حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

گاه می شود در یک لحظه .. به قدرِ یک عمر زنده بود

       

 

مردِ قصه هایِ من ...... جایی در نزدیکیِ غروب

به تماشایِ دلم نشسته است

او ..

 به یادِ دلم .. نگاه می کند به آسمان

او ..

 به یادِ دلم .. لبخند می زند به آرامی

و زیرِ لب ... عاشقانه ی آرامی را نجوا می کند .. باز هم به یادِ من

و زیرِ لب ... می خواند نامِ مرا ... با گرمی و لذت

مردِ قصه هایِ من ...

 مردِ قصه هایِ دل ....

مرا در لحظه لحظه ی دلِ خویش ..

همراهِ نفس هایش تکرار می کند

و از این تکرار ...

 لبریز می شود دلش ... از یک حسِ قشنگ ...

حسی آن قدرقشنگ .. که .. دلم نمی آید .. با نامی صدایش کنم ..

می خواهم که تا ابد این حس را ...

 فقط ... و ... فقط ... با تمامِ دلم ... حس کنم ...

بی آنکه نامی بگذارم بر آن ...

 بی آنکه ... این حس را ... حتی ... (  عشق  )... صدا کنم

مردِ قصه هایِ من ... مرا ... خوشبخت ترین  معشوقه می خواهد

مردِ قصه هایِ دل ... خود را ... خوشبخت ترین معشوق می داند

مردِ قصه هایِ من ..

مردِ قصه هایِ دل ..

تمامیست ... برایِ تمامیِ نا تمامِ من

و من ... تمامِ ناتمامِ او هستم

دلش تا همیشه پر از لذت باد

که مرا  همیشه غرق در لذت  می خواهد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد