حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

امروز .. آرامم .. شب تمام شد .. یادم داد .. هیچ چیز نمی ماند ..

         

 

امروز ... دریای دلم آرام است ......

و من ... این ناخدایِ تشنه یِ سفر ......

 بادبانهای کشتیِ دل را  ......

در مسیرِ تازه ای ...

بر می افرازَم ....

و من ...

آرام می رانم ...

و من ...

آرام زیرِ لب می خوانم ....

سرودِ هستیِ خود را .....

مینا ... بران ...

نومید نباید بود ....

آن سو ... شاید آن دورهایِ دور ...

جاییست ... روزی می رسی به آن ....

جایی پُر از هر آنچه می خواهی ...

باید ناخدایِ ماهری باشی ...

بی هراس و ترس از قهرِ دریایِ زندگی ...

بی هراس از ناملایمات ...

سُکّانِ کشتیِ دلت را محکم به دست بگیر ...

و این جمله را تکرار کن مدام ...

بگو :

تا ساحلی که می خواهم ... راهی نیست ...

نومید نباید بود ... حتی اگر دریا .. آب و باد ...

هستی تو دهند به باد ... فعلا که سالمی ...

تا نفس به سینه و جانی به  تن داری ...

در دریایِ زندگی بران ..

با خودت بگو :

آن دورها جاییست ... روزی می رسی به آن

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد