حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

کوله بار

 

کوله بارم پر از عشقی بود

که تار و پود وجودم را از آن خود کرده بود.

چشمانم را بسته بودم و چشمان زیبای تو را می دیدم

و در جاده ی بی انتهای عشق

قدم بر می داششتم... .

صدای غرشی چشمانم را گشود!

ابر با آن پوستین سپید و نمناکش، صدایش کردم

و گفتم:((تو می دانی عشق چه رنگی بود؟)

غرید و با لهجه یی شبیه لهجه ی نقره ای یاس های دلم، گفت:

-((عشق، رنگ حسرت است!))

واژه هایش را نمی فهمیدم، خندیدم!

از دستم رنجید.

با صدایی شبیه آواز نی لبک ها گفتم:

-((عشق من سپید است.))

با اندوهی که از دلش بر می خواست گفت:

-((یقین داری؟))

این بار من رنجیدم

با لحنی پر از ملامت و خاکستری رنگ گفتم:

((تو به سپیدی اش حسادت می کنی؟!... عشقم از تو سپیدتر است.))

بغضش شکست و اشک هایش فرو ریخت!

ابر می گریست و من خیس باران می شدم.

با یاد تو چتری ساختم و با زمزمه ی نام تو به راه افتادم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد