حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

تو

 
 
 
 
 
 
 
 
 دریاب مراامشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از این حال پریشان که من امشب دارم
کاش یکباره زنم خیمه به صحرای عدم
دیگر ای زندگی از روی تو هم بیزارم
قصه ی روز و شب من سخنی مختصر است
روز در خواب خیالاتم و شب بیدارم
وه که من دیگر از این عمر به تنگ آمده ام
کیست کز لطف گشاید گرهی از کارم؟
شب و روزی همه یکسان گذرد بر من و من
اندر این دایره سرگشته تر از پرگارم
من دگر درس تو را از برم ای کهنه دبیر
تیره شد طالع رشخنده ز بس تکرارم
ترک می گفتم ار بود به من چون همه چیز
حیف در کار تو ای مرغ نفس ناچارم
ای سکوت ابدی بشنو و
خوشی عمر نخواهم که دهد آزارم
چون به تلخی گذرد آخر از این عمر چه سود؟
مثل است این که بود نیم نفس بسیارم
همه گویند گلستان جهان وه که هنوز
دامن جان نگرفته ست کسی جز خارم!!!
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد