گوشه ای از حیاطِ ذهنِ خود نشسته ام پر از بغضی که باران نمی شود سعی می کنم فکرای قشنگ بکنم اما فکرم هزار جاست و جمع نمی شود و من در آستانه ی حسی نشسته ام به نامِ اشک ..... در جایی که ..... اشک هم ..... قرارِ دلِ بیقرارِ من نمی شود
پر از بغضی که باران نمی شود
سعی می کنم فکرای قشنگ بکنم
اما فکرم هزار جاست و جمع نمی شود
و من در آستانه ی حسی نشسته ام
به نامِ اشک .....
در جایی که .....
اشک هم .....
قرارِ دلِ بیقرارِ من نمی شود