دیر می شود اگر بمانم در سراب آرزو

صدایی می خواند مرا به نام

دیر می شود اگر بمانم در این سراب آرزو

تشنه تر شدم در خیال یه جرعه آب

تا به کی غرور خسته ام رود به زیر پا

تا به کی کشم ستم از این دل رمیده از قفس

بس است مرا دگر

حیف از من و دلم