لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم من این جا زیر بارانم وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم در آن سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم زندگی شاید همین فاصلۀ خیس بارانیست که تو را به من پیوند می زند
|