...........

 

 

ثانیه ها گذشتند ... روز گذشت ... غروب هم

و من در آستانه ی شبی دگر نشسته ام

از تو می خواهم که یارم باشی

از تو می خواهم .. کنارم باشی

تا امشب هم .. مثلِ دیشب بگذرد بر من

حتم دارم که قادرم .. در کنار تو ..

خطی به رویِ سکوت و هراسهایِ شبانه ام کشم ..

و شبم را رنگی به غیر از رنگِ سیاهِ سرد بزنم ..

با من باش .. جایی در عمقِ دلم .. و تا خودِ صبح نامم را صدا بزن

آرام می شود دلم .. وقتی صدا می زنی مرا

قشنگ می شود شبم .. وقتی  کنارمی