حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

گـــــاهی


۩۞۩


گـــــاهی وقتهـــا آدمهــــا ،

از یکـــ جایی به بعــــــد ،
از یکـــ روزی به بعـــــــد ،
از یکـــ (( نفــــــــــر )) به بعـــــد ،
دیگــــــــر هیچ چیز برایشان معنی ندارد.
نه رنگـــ ها ،
نه خیـابانهـــا ،
نه فصلهــــــــا….
گاهـــــــی وقتهــــا آدمهـــا
از یک نفــــــــر به بعــــــد فقط دلتنگ اند

ومن . . .

بی نهایتـــــــــ دلتنگم. . .



در عمقِ شب ...

آنجا که ستاره ها ... تا همیشه تنهایند.

 آنجا که دستِ هیچ بشری به آن نمی رسد ...

جاییست لبریز از سکوتِ دل ..

سکوتی که لبالب از فریادهایِ دلِ بیقرارِ شب زده است

بنشین ..


   بنشین ..

تا فراموش کنیم غرش باد

و دل بسپاریم به آوای نسیم

زندگی را بگذار تا که بتازد بر ما

من و ما را چه هراس از طوفان

آفرین بر دل بارانی تو

که لبخند بر لب

سپری می کند این دوران را

فردا روز دگر و تو شخص دگری خواهی بود

پس لبخند بزن بر دل خود

بشکن رنج و تب و بوران را

باز هم  می رویم  ...

باز .. رهِ مهرِ تو را می پویم ..

و در هر نفسم ..  

نفسِ گرمِ تو را می جویم ..

حسی به نام اشک


گوشه ای از حیاطِ ذهنِ خود نشسته ام

پر از بغضی که باران نمی شود

سعی می کنم فکرای قشنگ بکنم

اما فکرم هزار جاست و جمع نمی شود

و من در آستانه ی حسی نشسته ام

به نامِ اشک .....

در جایی که .....

اشک هم .....

قرارِ دلِ بیقرارِ من نمی شود

خدایا


 

 تو را شکر می گویم .. بابت هر چه که دادی با عشق

و ندادی با حکمت خود

اگر چه گاه می سوزم در جهنم آدمها ...

باز هم ممنونم از آرامشی که

میدهی به من از سر لطف

نفس بکش دلم


 

من اگر که گاه ... حرفهایم قشنگ و شاعرانه می شوند

من اگر که گاه ... نفس هایم را عاشقانه می کشم

من اگر که گاه ... در نبض لحظه ها چون رود جاری می شود دلم

می خواهم به خودم ثابت کنم که ....

می توان با همه ی غمها و مشکلات باز هم نفس کشید

می توان وقتی در میان راهِ زندگی خسته است دلم ..

دوباره تکیه کرد به زانوانِ خویش ...

وقتی همه ی حسم را جمع می کنم یک گوشه در دلم ...

و بعد ... جایی ... شاید کنارِ برکه ای ... یا کنارِ حتی یه شاخه گل

حسم را می ریزم در نگاهم و می ریزم به پایِ این تصویرهایِ قشنگ

می خواهم به خودم ثابت کنم ...

که می توان در میان گریه ... خنده کرد

که می توان با یک قطره هم ... رویشی دوباره داشت

که می توان در دلِ کویر ...زایشی دوباره داشت

که می شود بارور کرد .... کویرِ دل

که می شود باور کرد خنده را

که می توان .....

که می توان عاشقانه زندگی را نفس کشید

دل به دریا می زنم دیگر بار




دل به دریا می زنم دیگر بار ...

 دور می گردم از همهمه ی آدمها ...

تا که شاید برسم به حریر مهتاب ... تا که شاید برسم به آرامش خواب .....

نمی دانم در تو چیست ای آسمانِ ابریِ تیره .. که می برد مرا تا همیشه به دوردستِ دلم


 

به یادِ تپشهایِ گرمِ دلم ..

می کشم عکسِ قلبی به رویِ بخارِ این شیشه ..

می روم .. به دورهایِ دورِ خاطره ها ..

به آنجا که .. من و تو .. تا همیشه ما میشه ..

می نشینیم .. دوباره کنارِ یکدیگر ..

تا که شاید .. 

(  عشق  )  ..

از ما  راضی شه ..

امروز روز دیگریست


 

چشمانم را می بندم

و چنان در عطر گل و آوای نسیم غرق می شوم

که دیگر هیچ ازدحامی

نمی تواند آرامش ذهنم را به هم زند

آی آدمهای شتابزده .. لختی درنگ کنید ..

خوشبختی در دو قدمیتان

و شما به دنبالش گرد جهان می گردید ..

امروز روز دیگریست ..

کاش تازه تر شویم .

در من زنی جاریست


 

در من زنی جاریست ...

که چون شب می شود با ماه می گوید ...

حرفهای نهانش را

در من زنی جاریست ...

که بر بال خیال خویش می پرد شادان

درمن زنی جاریست ...

که زیر نور مهتاب ...

موهایش را شانه می زند هر شب

در من زنی جاریست...

که می نوشد ...

قطره های باران را

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که ماه آسمانش نیست

چه دلگیر می شود این زن ..

. در آن هنگام که می بندند بالهایش را

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که ابرهای سرد و دودی رنگ ..

می دزدند مهتابش

چه دلگیر می شود این زن ...

در آن هنگام که آسمانش غرق اندوه است و بارانی نمی بارد

....



در سکوت ..

می شود به حسِ فریادی رسید ..

بر سر تمامیِ آنهایی که تو رانمی فهمند ..

بی آنکه خودت را برایِ فهماندنِ خود به دیگران .. خسته کنی

حیف از انرژی و وقتی که صرفِ نا لایقان شود ..

من هیچوقت داد نمی زنم بر سرِ آنانی که نمی فهمند من و دلم ..

چون لایقِ شنیدنِ فریادهایِ من نیستند..

سکوتم را به آنها پیشکش می کنم و نگاهی

که لبریزِ از بی تفاوتیست و لبخندی که حکایت از صبوریم دارد ..

بگذار خیال کنند که حق با ایشان است ..... چه فرقی دارد وقتی حقی

پایمال شده است .

خدایا .. کمک می خواهم .. پناهم باش .. دوست می خواهم .. تو یارم باش


سرچشمه یِ هر شعری .. جاییست که احساسمان آنجاست ...

گاه در میانِ آبیِ بیکرانه یِ دریا .. یا جایی در اوجِ آسمان

گاه در سایه یِ یک درخت .. یا کنارِ نهرِ آب

و گاه ... در یک نگاهِ بارانیست ...

در نگاهی که عاشقانه دوخته شده به لبِ احساسِ دلِ عاشقمان ...

این چشمه تا زمانی می جوشد که حسی هست ..

بی احساس ...

این چشمه می خشکد ...

بی احساس ...

دلهامان در بی حسیِ مطلق ..

می میرد .. می پوسد ...

خدایا .. هیچوقت مگیر از من ..

احساسم را ..

حتی اگر که قرار است تا ابد ببارم در خود

میرم تا که بسپرم دلم را به سرزمین خواب


 

می رم تا که بسپرم

دلم به سرزمین خواب

به نا کجای قصه ها

به قله های آرزو

به باغ پر ستاره ی امید

می رم تا که بسپرم دلم به شب

به تب

به غرش نهفته در سرای قلب

می رم تا به صبح .. بغل زنم ستاره ای

آن پر شرر ستاره ی بخت خفته را

شاید که با طلوع دوباره ی خورشید زندگی

بیدار شود این دلم .. کنار بخت رمیده اش

شاید که با سحر

تازه تر شود دلم

زنده تر شود دلم

مرد قصه های دل من .. چه قشنگ می بویی .. عطر احساس مرا


 

مردِ قصه هایِ دلِ من  .. چه قشنگ می بویی .. عطرِ احساسِ مرا ..  

چه قشنگ .. همچون  نبضِ حیات ..

عشقِ مرا ..  

 در رگِ ثانیه هایِ دل خود می جویی ..

تو مرا .. عشقِ دلت می نامی ..

و درونِ دلِ من .. همچو  نیلوفر و یاس ..

چه صمیمانه .. چه قشنگ ..

با تمامِ دلِ خود .. می رویی ..

 

مرد قصه های من.عجیب ترین حسِ دلم رادر قصه هایِ دلِ تو می بینم.در قصه های دلم بمان

در نگاهی نو .. امروز و هر روزم را رنگ دیگر می زنم


 

در نگاهی نو .. امروز و هر روزم را رنگ دیگر می زنم

شاید چشیدن طعم حقیقت به مراتب

بهتر باشد تا شیرینی سرابی که تشنه تر می کند مرا

دیر می شود اگر بمانم در سراب آرزو


صدایی می خواند مرا به نام

دیر می شود اگر بمانم در این سراب آرزو

تشنه تر شدم در خیال یه جرعه آب

تا به کی غرور خسته ام رود به زیر پا

تا به کی کشم ستم از این دل رمیده از قفس

بس است مرا دگر

حیف از من و دلم

گرمم کن اشک


تو گرمم کن ..

ای صمیمی ترینم ..

صادق ترینم ..

همیشگی ترین همنشین من ..

اشک من ..

تو گرمم کن ..

دوستت دارم


                                 
لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم

وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم در آن سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم  زندگی شاید همین فاصلۀ خیس  بارانیست
که تو را به من پیوند می زند


 

 

 

( تا همیشه عاشق باش دلِ من  ) ..

که بی عشق .. نفس کشیدن سخته ..

که بی عشق .. تفاوتِ رنگها را نمی فهمی ..

که بی عشق .. محال است لذت ببری از صدایِ گنجشکان ..

یا  که لبریز شوی  از حسِ قشنگِ  باران ..

یا که  لبخند بزنی به رویِ رقصِ دلبرانه یِ بید .. با سازِ عاشقانه یِ باد ..

 

با  قطره هایِ زلالِ عشق .. می شود  باران شد

با قطره هایِ زلالِ عشق .. میشود سیراب کرد یا که سیراب  شد

با  قطره هایِ زلالِ عشق .. می شود مطهر شد

با قطره هایِ زلالِ عشق .. می شود خندید

با قطره هایِ  زلالِ عشق .. حتی می شود .. عاشقِ غم ها شد ..


باز هم جمعه مانده و من و یک دلِ غمگین

باز هم جمعه مانده و من و یک غمِ سنگین

اما باااااااااز هم شکر. بسیاااااااااار در بسیااااااااااااار شکر می کنم تو را ..

لطفا مشو یک لحظه  هم از بندگان خود .. جدا  ..

با اینکه آخرش  نفهمیدم حکمتِ آفرینش و مرگت را ..

دلخوشم به این نفسی که همین الان .. دارم عاشقانه می کشم ..

و به این نتیجه رسیدم که زندگی .. ( همین یک نفس است ) ..

همین یک نفسِ عاشقانه ای که می کشد دلم .. ( مرا بس است ) ..

خدایا کمی باران مرا بس است .. بر من و لحظه هایِ دلم .. چرا نمی ب


 

خدایا کمی باران مرا بس است

تا که گرم کند .. وجودِ سردم را

کمی باران مرا بس است

تا که قطره هایِ آسمانِ تو

تن پوشِ تنِ لُختِ لحظه هایم بشود

خدایا کمی باران مرا بس است

تا حس کنم تمامِ ابرهایِ آسمانِ تو

تختی از حریرِ احساسند

که می توان سر بر بالشِ نرمشان گذاشت

و تا ابد .. در خوابی دلنشین و شاد .. خوابهایِ شادمانه دید

خدایا ..

کمی ..

باران ..

مرا بس است ..

بر آسمانِ دلم .. پس چرا .. نمی باری ؟؟

  

پشتِ پنجره یِ انتظارم

همیشه مردیست

با لبخندی مهربان و نگاهی که می لرزاند همه ی وجودم را

پشتِ پنجره یِ انتظارم

همیشه مردیست

مردی که می آید که بماند .. مردی که مسافر نیست

پشتِ پنجره یِ انتظارم

همیشه مردیست

مردی با قلبی عاشق .. قلبی که تپش هایش .. قراریست برایِ دلِ بیقرارِ من

مردی که اسمم را قشنگتر از همه یِ مردمانِ عالم صدا می زند

و صدایش ..

وای از صدایِ او .. که می لرزاند سر تا به پایِ وجودم را ..

و من ..

چه خوش خیالم که می پندارم ..

از پشتِ پنجره ..به جهانِ من .. راهی هست ..

و من ..

چه خوش خیالم که می پندارم ..

بر رویِ ابرهایِ خیال ..

می توان .. یک خانه ساخت ..

خانه ای .. با یک پنجره ..

به سویِ مردِ ایده آلِ من ..

مردی که من هم ..ایده آلِ او هستم ..

من می بخشم آدمهایی رو که بلد نیستند بی خطا باشند


 

 

 دلم بارهااز دنیا گرفت .. شکست و تک تکِ تکه هایِ شکسته اش ..

بارها گریه کرد .. و من .. در میانِ غصه ها دست و پا زدم ..

آدمها هیچ کدام یک لحظه هم مکث نکردند کنارِ غصه هایِ من ..

اما بودند کسانی که با من گریه می کردند ..

با من می ماندند تا شادیِ دلم .. و .. ( انسان ) بودند ..

آدمها تا وقتی می خندی .. کنار تو و دلت شادمانه می خندند ..

خودخواه تر از اینند که با گریه ات .. گریه کنند ..

حتی اگر گاهی  با تو گریه می کنند ..

در دلهاشان برای غصه های خودشان ماتم گرفته اند ..

اما هستند کسانی که .. پا به پایِ تو اشکشان جاریست ..

حتی اگر تو نبینی یک قطره از اشکِ آنها را ..

و چقدر زیباست انسانیتی که در نگاهِ دلهاشان موج می زند ..

خدایا .. خسته از آدمهام ..

انسانها را نشانم بده ..

و به آدمها بگو .. نزدیک نشوند ..

که من ..

صدها بار تنهایی را ترجیح می دهم به بودن در میانشان ..

که من ..

 از آدمها .. سالهاست گریزانم ..

که من .. سخت دلم گرفته از رفتارِ آدمها ..

آدمهایی که همچون مترسکند ..

می ترسانند .. گنجیشک هایِ دلِ مرا ..

 و به من فرصتِ زندگی کردن به سبکِ دلم را نمی دهند ..

 زندگی کردنی سَبُک .. رها .. آزاد .. و با عشقِ کاملی که می خواهم ..

از نقص بیزارم ..

 و .. چه بد که من هم گاهی زیادی آدَمَم .. آدَمی با یک دنیا نقص ..

خدایا ..

 کمک کن .. تا .. بهتر بشوم ..

خسته از آدم بودنِ خویشم .. کمک کن که  ( انسان ) بشوم ..

 

بارها خودم هم اشتباه کردم .. بلد نبودم که بی خطا باشم .. و کلی طول کشید تا ببخشم خودم رو

اما از صمیم دلم همیشه این رو  خواستم که آدمها به درکی از خود و رفتارشون برسند که

به جای فرار از اشتباهاتشون .. باهاشون رو به رو بشن و سعی در جبران اشتباهشون داشته

باشن .. و فکر نکنند که همه ی کارهاشون صد در صد درسته و احتمال خطا رو همیشه در

نظر بگیرن .. و از همه بیشتر همیشه آرزوم این بوده که اگه کسی می فهمه اشتباهی کرده

حتما عذر خواهی بکنه و از دلی  که شاید بی هیچ منظوری شکونده .. دلجویی بکنه .. اینجا

درسته مجازیه .. اما احساس ما واقعی ترین واقعیتِ زندگیِ ماست .. همینجا از همه ی اونهایی که

الان دارن با عشق یا که کنجکاوی حرفهای دل من رو اینجا می خونن .. می خوام که .. اینجا رو جدی

بگیرن .. و به احساس هم احترام بیشتری بذارن .. من هر دلی که شکوندم .. روزی دلم شکست

مراقب دلهاتون باشین لطفا .. که هیچ دلی رو هیچقوت نشکنه ....

به قول معروف : تا توانی دلی به دست آور .. دل شکستن هنر نمی باشد ..

برای همتون مثل همیشه آرزوی سلامتی دارم .. سلامتی جسم و جانتون .. و امیدوارم دنیای

واقعی تون به قدری شیرین باشه که کمتر مثل من سر به لاکِ تنهاییتون فرو کنین و سر چاهِ

تنهاییتون .. داد بزنین .. من این مدت که به سبک بچگی هام می نوشتم اینجا .. در واقع خودم رو

تخلیه ی روانی می کردم .. تا با خیالات شیرینم .. آسان کنم به خودم تمام سختیهای  واقعی زندگی

مرسی که کنار من و احساس دلم بودین .. آدمهایی  هم که به هر دلیلی من رو رنجوندن دستشون

درد نکنه چون باعث شدن قدر انسانها رو بیشتر بدونم و دلم بخواد مثل اونها انسان بشم و انسان

بمونم .. خدا یار و یاور همیشه ی شما باشه .. و شریکِ لحظه لحظه تان ..

 

همیشه از جمعه ها بیزار بودم ..

و امروز .. جمعه است ..

( نقطه )

دل عاشقی میکند دراین بهار وباران..........


چیستی تو ای آسمانِ ابریِ تیره ؟

که  .. از لمسِ قطره هایِ زلالِ تو  ..

به لمسِ احساسِ قلبِ خویش می رسد دلم ..

و از .. صدایِ غرشِ ابرهایِ سرکشت ..

لبریز از حسِ فریاد می شود دلم ..

فریادی در خفا ..

فریادی از عمقِ وجود ..

فریادی لبریز از ناگفته هایِ خویش ..

ناگفته هایی که .. باران می شوند ..

 و می بارند .. بر گونه هایِ دل ..

ببین آسمان ..

ببین که چقدر .. با تو و دلت شادم ..

تو می باری بر من .. و .. من  .. می بارم در دلِ خود ..

اینگونه سبک می کنیم هر دو .. ابرِ نگاهمان ..

اینگونه می شود .. یکی .. راهِ هر دومان ..

اینگونه می خندد دلم با تو ..

اینگونه نگاه می کنم  در کنارِ تو .. از اوجِ آسمان ..

به نیک و بد و زشت و زیبایِ مردمان ..

اینگونه .. حقیر می شوند .. همه غصه هایمان ..

پس ببار .. در  کنارِ بارشِ دلم  ..

 تا بمانند همه قطره هایِ زلال و شاد .. تا همیشه .. در کنارمان ..


 

آهای دنیا ..

گاهی فکر کن که بچه ات هستم ..

 فرزندِ کوچکی که .. بردن نمی داند ..

 گاهی به من  بباز ..

تا من هم حس کنم که گاهی می شود نباخت ..

آهای دنیا .. گاهی مرا همچو کودکی .. نوازش کن ..

که من .. آدم بزرگِ کوچکی هستم .. محتاجِ مهرِ تو ...

گاهی بباز به دلم .. گاهی بگذار من هم سهمی از بُردن .. ببرم


          

 

آرام باش ... دلِ من ...

دنیا همیشه یک جور نمی ماند ...

باز هم می رسد آن روز .. که پرنده یِ جانت ..

دوباره شادمانه می خواند ..

آرام باش ... دلِ من ...

من .. کنارِ هر ثانیه ات هستم ...

نگاه نکن که گاهی مثلِ خودت ...

درد دارم .. یا خستم ...

آرام باش .. دلِ من ... نگو که تنهایی ..

نگو که تنها .. در میانِ غمهایی ..

من .. تا همیشه ای که هستی و هستم .. برایِ تو می مانم ..

قشنگترین سروده هایم  .. را .. برایِ تو .. تا همیشه می خوانم ..

و تا ابد .. خواهانِ شادیَت  هستم ..

 

 

از جملات عاشقانه ی تصادفی:

( یک روز زندگی به روشن بینی،بهتر از صدسال عمر در تاریکی است)

 

از جملات تصادفی  :

( هر لحظه که با عشق عبور  کنیم از آن .. شکر فراوان دارد .. حتی کنارِ غمهامان ..پس بارها

شکر از خدایی  که  .. دل را خانه یِ امنِ محبت کرد .. خانه ای که دستِ هیچ طوفانی  تا هرگز

به آن نمی رسد .. )

می بوسم تک تکِ ثانیه ها را با عشق.تا که جانِ دلِ خود تازه کنم.تا


 

می خواهم ..  بسپرم دلم را به نسیم ..

به هوا .. به درخت ..

به همه ثانیه ها  ..

تا که با هر نفسم .. دلِ خویش تازه کنم ..

تا بگردم شادان .. تا برقصم خندان ..

تا که از یاد ببرم .. غمهایم ..

تا که با دلِ روز ..  لبخندِ شادمانه  زنم ..

می خندی با من ؟؟

می خندی بر غم ؟؟

می رقصی در باد ؟؟

می گردی با من شاد ؟؟

تا بپوشانیم بر تنِ ثانیه هایِ بی جان ..

رَختِ پُر رنگی از شادیِ مان  ..

تا که .. از هر نفسِ هستیِ خویش ..

لذتِ جاوید ببریم ..

در جهانی که در آن .. همه چیز نا باقیست ..

تو بیا .. باقی بشویم ..

و بمانیم با هم ..

و بگوییم با هم :

( ما .. نه آنیم که  فانی بشویم )

 

 از جملات عاشقانه ی تصادفی :

(اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی به آسمان بیندیش ، چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد )

 

از جملاتِ تصادفی :

( اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی .. یک لحظه هم به آسمان فکر نکن .. تنها تر می شوی

اگر فکر کنی که در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد و تو هر چه می گردی .. کمتر پیدا

می کنی او را .. اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی .. عمیق تر نگاه کن به زمین و زمینیان

شاید در یک نگاهِ عمیق .. پیدا کنی .. کسی را که یادِ او .. آرام می کند دلِ تنهایِ تو را )

گرم می خواهم شب خیال دلت .. تا که تا همیشه گرم از خیالاتِ قشنگ ق


 

دستانت را به دستانِ گرمِ دلم بسپار ..

تا با خود .. تو را .. به دیارِ خوابهایِ قشنگ  ببرم ..

آنجا که .. تا همیشه آرام است ..

و می شود در آن دیار .. تا همیشه عاشق بود ..

و می شود در آن دیار .. تا همیشه از هر چه اشک و آه .. فارغ بود ..

دستانت را به دستانِ گرمِ خیالاتِ عاشقانه ام بسپار ..

تا که ساعتی .. رهاتر از هر چه رهاست در این دنیا ..

تا که ساعتی .. رهاتر از ابر و باد باشیم ..

نترس .. آب از آبِ زمین و زمانه تکان نمی خورد ..

گاهی باید که به هیچ چیز غیر از آنچه دوست داریم .. فکر نکنیم ..

گاهی باید .. که بیخیالی لبریز از خیالهایِ عاشقانه مان باشیم ..

دوست دارم ستاره هایِ قلبِ گرمت را .. که می درخشند تا همیشه در شب


 

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد  ...

بیدار باش ....

من با سبدی پر از بوسه میآیم ...

 و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت میکارم ...

 تا بدانی ای خوبم دوستت دارم ...

 

 

از جملات عاشقانه ی تصادفی :

( آنان که از خود عشق ساطع می کنند با عشق زندگی می کنند و با عشق نیز نفس می کشند ،

دیگران را به سمت خود می کشانند)

 

از جملاتِ تصادفیِ :

( آنان که با عشق زندگی می کنند .. تا همیشه عاشقِ نفس کشیدَنَند .. و می دَمَند نفسهایِ

عاشقانه شان .. بر سر تا به پایِ مردمان .. زنده باد هر دلی که نفسهایش را عاشقانه می کشد

و گرم باد تا همیشه دَمِ عاشقانِ این دنیا )


 

 

دنیا آشفته تر از آن است که فکر کنم فردا چه می شود

دل به دست ..... گوشه ای کنارِ برکه ای پُر از خیال

می دهم غمهای این جانِ خسته را به باد

کنارِ برکه ی خیالِ من .. هر چه هست نور است و روشنی

کنارِ برکه ی خیالِ من .. هر چه هست امید هست و آرزو

و من ... آرامشِ رمیده را کنارِ برکه ی خیالِ دل جستجو می کنم مدام

کاش این یک خیال نبود ..... کاش هیچ دلی از دلی جدا نبود

 

 

( از جملات عاشقانه ی تصادفی ):

پناهم می دهی امشب ؟ میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟ دل و دین در کف یغما و من تنها در این هنگام روحانی ، پناهم می دهی امشب ؟


 

عاقبت یک روز .. از باغِ خیالاتِ دلهامان .. میوه می چینیم ..

می شود .. آری ..  حتم دارم که می شود یک روز  ..

می شود یک روز .. همان شویم که می خواهیم ..

می شود .. آری .. حتم دارم که می شود یک روز ..

و من .. بیقرارِ دیدنِ آن روز ..

تا همیشه .. در صبر و تلاش .. خواهم ماند ..

حتی ..

حتی اگر که .. دیدنِ آن روز .. به چشمِ دلِ همه ..  محال باشد ..

من هیچ محالی را .. نا ممکن نمی دانم ..

چون که دلم .. عادت نکرده به ایستائی ..

چون که دلم .. عاشقِ پوییدنِ راهَ شده است ..

راه هر چه که  سخت باشد ..

راه هر چه که نا هموار ..

حتم دارم که یک روز ..

می رسم به آشیانِ رویاها ..

و من ..

بی امید .. یک لحظه هم سر نخواهم کرد ..

تو هم .. بی امید .. مباش .. هرگز ..

توئی .. که رهگذرِ دلم هستی ..

تا نفس در سینه ات داری ..

در صبر باش و در تلاش ..

که  صبر و تلاش ..

همانا .. معنایِ زندگیست ..

و .. زندگی زیباست ..

 با همه یِ نا زیبایی هایی که در دلش دارد ..

زندگی یک معجزه یِ خواستنیست ..

بیا تا که تا همیشه بخواهیم این اعجازِ قشنگ ..

و نیفتیم زِ تلاش ..

و نگردیم نومید ..

 و بسازیم با جزر و مدِ دریایِ طوفانیِ آن ..

تا که سالم .. زِ طوفانِ بلا .. جانِ خود را ببریم ..

 برسانیم به آنجا که پُر از لبخند است ..

برسانیم به آنجا که دلِ نازکمان .. تا ابد .. خرسند است ..

و در آن مأمنِ امنِ زیبایِ قشنگ .. نازِ دلهایِ قشنگ را بخریم ..

وَ .. زِ هر چه که خسته می سازد ..  روحِ لطیفِ ما را .. تا همیشه برهیم ..

 

 

از جمله های عاشقانه ی تصادفی :

( شکسپیر میگه کسی رو که دوست داری هر چندوقت یک باربهش یادآوری کن تا فراموش نکنه قلبی براش می تپه .......واین یک یادآوریست..)


 

خدایا .. قَسَمِت می دم ..

به حقِ سبزه و گلت ..

به شور و مستیِ نوایِ بلبلت ..

به آبِ روانِ رود و به قشنگیِ جنگلهایِ پُر سرود ..

به آسمان و زمینِ تو .. به گردشِ زمانِ تو ..

که تو ای خدایِ من .. ای خدایِ دل ..

بگیر تو رنج و درد .. از دلهایِ بنده هایِ خود ..

بده به تک تکِ دلهایِ بنده هات ..

شوقِ نفس کشیدن در هوایِ مستانه ی بهار..

بگیر از تنِ بنده هایِ بیمارت هر چه درد ..

بگیر از دلهایِ بندگانِ فسرده ات .. اشکِ سرد ..

بگیر دستِ بنده هایت را در این بهار ..

بگذار تا که این بهار .. بهارِ آرزو باشد .. برایِ بنده هات ..

خدایِ من .. خدایِ دل ..

بشنو دعایِ مرا .. در این ساعتهایِ پایانِ زمستانت..

لبریز کن .. دلها را ..

از حسِ حضورِ خود ..

تا همه عاشقانه و در نهایت سلامتیِ جسم و جان زندگی کنند ..

خدایا .. دست بنده هایت را هیچوقت رها نکن ..

بی تو ..

دلها فسرده است ..

بی تو ..

لبخندها کمرنگ و پشتِ بنده ها خالیست ..

بتاب بر دلهای تاریک و تنهای سرد ..

خدایا .. صدایِ مرا میشنوی؟؟

بشنو ..

چنان که من صدایت را در تک تکِ ثانیه هایِ دلم می شنوم ..

در تک تکِ نشانه هایِ تو ..

از صدایِ گنجشکانت گرفته تا .. رقصِ بید ..

خدایا ..

بگذار این بهار .. آغازِ بهتری باشد برایِ جهانِ تو ..

ممنون از خداییت ..

ممنون که با منی ..

 

از جملات عاشقانه ی تصادفی:

( به دنبال رفیقی باش که با تو گریه کند چون کسی که با تو بخندد زیاد است)

من .. تو .. تابِ بچگیهامان .. من .. تو .. لبخندِ دلهامان


     

من ..

تو ..

تابِ بچگیهامان ..

من ..

تو ..

لبخندِ دلهامان ..

بیا .. کمی .. بنشینم کنارِ یکدیگر ..

بیا .. رها کنیم .. همه غمهامان ..

من .. تو .. تابِ بچگیهامان ..

من .. تو .. بی خیالیِ دلهامان ..

بیا .. کمی .. بنشینیم کنارِ یکدیگر ..

بیا .. قشنگ کنیم .. همه دنیامان ..

و .. در .. لحظه .. زندگی کنیم ..

درست .. مثلِ کودکی هامان  ..

وقتی که دیروز  مهم نبود و آینده بی معنی ..

همان موقع که .. ( زندگی را ) .. ( زندگی ) می کردیم ..

 

 

از جملات  تصادفی :

( شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید )

(خدایا ) تنی سالم و دلی آرام ببخش بر ما .. بیش از این .. هیچ چیز


 

 

خدایا ببین عید است

ببین گنجیشک چه عاشقانه می خواند

ببین طبیعتت سبزترین شده است

خدایا .. دلهایِ بیرنگ را کمی رنگ می زنی لطفا؟؟

تنهایِ خسته را چطور؟؟

تنهایِ خسته را قوت می دهی یه کم ؟؟

افکارِ خسته را چطور ؟؟

افکارِ خسته را مهلت می دهی یه کم ؟؟

خدایا .. جانِ بهارت را در دلهایِ پاییزی .. چگونه می دَمی ؟؟

هر جور که می خواهی بِدَم هوایت را در نفسهایِ خسته مان ..

تا که تک به تک .. جان بگیریم .. از هوایِ تو ..

تا ..

دوباره ..

نو شویم ..

 دربهارِتو ..

( خدایا )

خودت بمان در تک تکِ لحظه هایِ ما ..

تا با تو .. تازه همچون هوایِ بهاری ات شویم ..

تا با تو .. دوباره نغمه یِ شادی سر کنیم ..

تا با تو .. دوباره .. نو شویم ..

کاش کنار هم بودیم تنهایی خیلی سخته عزیز اونم با حرفای امروزت دلم شکست من نمیدونم امراله چی گفته ولی کاش باهام صادق باشی منی که بزرگترین راز زندگی رو بهت گفتم چی رو میتونستم ازت پنهون کنم دلم شکسته دیگه نمی نویسم


دلم را پیوند می زنم با بهارِ آرزویی که .. هیچ پائیزی از دلم نمی


  

 

امروز به تمام گنجشکهایِ پشتِ پنجره ات می گویم

عاشقانه بخوانند  درِ گوشت

تا هر چه اشک و آه

شود فراموشت

امروز سبد سبد خورشید

برایِ تو و دلت آرزو دارم

تا که یادت برود

سردیِ غمهایت

 

از جملات عاشقانه ی تصادفی :

( عشق هرگز به رنگ تردید در نمی آید )

 

از جملات تصادفیِ :

( عشق را دریابید .. تا که وقتی باقیست .. لحظه ها در گُذَرَند .. و تو هم با همه خوب و بدت

عاقبت می گذری .. رَدِ پایت پیداست .. رَدِ پایِ قشنگی از خود .. باقی بگذار ..

تا که با دیدنِ آن .. یادِ درست و نادرستِ افکار و احساسِ خود .. یادِ دوستی هایِ دلِ تو

با دلشان .. بی افتند .. و بفهمند که دوستی .. بی تردیدترین حسِ دل است ... هر که تردید بکند

به یقین .. این حس در او کمرنگ است .. پیِ عشقی باشید .. که پر رنگ بکند دلهاتان .. پیِ بازی

نروید .. عمر زود می گذرد .. این را یک روز به من برگی گفت که به یکباره  .. در اوج غرور .. افتاد

به خاک ..  )

در طوفانِ ناگزیرِ دلت .. من چه آرامم .. منی که خود .. زاده یِ


 

نگاهت را ثانیه ای نگیر از من

که نگاهِ تو .. مأمَنِ آرزویِ من است

تو ای پنهانِ پیدایَم ..

بی حسِ امنِ تو ..

من .. زیادی .. تنهایم ..

خوبِ من .. برای دلم .. تو تا همیشه بَس هستی .. و آغوشت امن ترین


           

 

همه در تکاپویِ هفت سینَند

و من در هزار تویِ افکارم

به دنبالِ یک نورم

نوری که مرا بیرون کشاند از همه تاریکی

نوری که پیدا کند مرا

تا که من لحظه ای گُم نکنم .. امیدم را

همه در تکاپویِ هفت سینَند

و من .. در هزار تویِ افکارم

به دنبالِ یک دست می گردم

دستی که می گیرد

دستِ دلِ غمدیده

دستی که مهربانترین دست است

دستِ یک دوستِ خووووووبِ خوووووووبِ خوووووووب ..

من .... هفت سین نمی خواهم ..

من ... فقط یک دست .. می خواهم ..

دستی که بگیرد دستِ دلم ..

دستی که بگیرمش و بریزم به سر تا پایِ صاحبش ..

 تمامیِ آرامشِ وجودم را ..

یک دست برای من .. بس است ..

تا که عید شود .. همه دنیام ..

 

از جملات عاشقانه ی تصادفی :

( عاشق هر که هستید ، با وفاداری به او عشق بورزید.)

از جملات تصادفی :

(عاشق که شدید .. دیگر لازم نیست کسی از شما بخواهد که وفادار باشید .. یکی از خواصِ عشق

وفاداریست .. همه یِ دنیا را هم به تو بدهند با .. عشقت معاوضه نخواهی کرد .. چون تمامی وجودت

لبریز از حسِ قشنگِ اوست )