حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
حریر دل♥ ♥ ♥

حریر دل♥ ♥ ♥

گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شایداز جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد

خدایا

    

خدایا این چه حسیست که با من است ؟؟

آرامم؟؟

نه!!

بیقرارم؟؟

نه!!

پس آخر چه حسی با من است؟؟

نکند .. که باز .. بی حس شده ام ؟؟

وای که بیزارم .. از بیحسیِ دلم ..

تو ای خدایِ من .. خدایِ دلم ..در این غروبِ تنها ..

که شب .. در راه است .. تاریک مخواه مرا ..

دلم خالیست .........

عقل امانم را بریده است ...

و من .. این عاقلترین عاقل ... آنقدر لحظه هایم را شماره می کنم .. تا تمام شوم یک روز

همچون .. محکوم به اعدامی که ثانیه هایِ نفس کشیدنش رو به اتمامَند

و بیرون از محبسِ دلش .. جهانی به سور و ساطِ خود مشغول

چه دیوانه ام .. که .. این قدر .. عاقلم ...

چه دیوانه ام .. که .. این قدر .. از دلم .. غافلم ..

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد